عرفان عرفه
قسمت دوم: تجلي و ظهورات الهي

قادر فاضلي


أَ يَکُونُ لِغَيْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَکَ حَتَّي يَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إِلَي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْکَ وَ مَتَي بَعُدْتَ حَتَّي تَکُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِيتُوصِلُ إِلَيْکَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاکَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِيبا إِلَهِيأَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الآْثَارِ فَأَرْجِعْنِيإِلَيْکَ بِکِسْوَةِ الاَْنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ... وَ هَذَا حَالِيلا يَخْفَي عَلَيْکَ مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْکَ وَ بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْکَ فَاهْدِنِيبِنُورِکَ إِلَيْکَ...

وَ أَنْتَ الَّذِيلا إِلَهَ غَيْرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَيْء فَمَا جَهِلَکَ شَيْءٌ وَ أَنْتَ الَّذِيتَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِيکُلِّ شَيْء فَرَأَيْتُکَ ظَاهِرا فِيکُلِّ شَيْء وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَيْء. ... يَا مَنِ احْتَجَبَ فِيسُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصَارُ يَا مَنْ تَجَلَّي بِکَمَالِ بَهَائِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاسْتِوَاءَ ]مِنَ الاسْتِوَاءِ [کَيْفَ تَخْفَي وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ کَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ .

آيا براي غير تو ظهوري هست که آن ظهور براي تو نباشد تا ظاهر کننده تو باشد؟! کي غايب بوده اي تا نيازمند دليلي باشي که بر تو دلالت کند؟ کي دور شده اي تا اثرها وسيله وصول به تو گردند. کور باد چشمي که تو را رقيب خود نبيند و بي سود باد دستمايه کسي که از حجت تو نصيبي نداشته باشد.

بار الها ! ما را به رجوع بر آثار امر فرمودي، پس ما را در لباسي از نور و هدايتي روشن به سوي خود برگردان. اين حال من است که بر تو مخفي نيست. از تو وصال تو را مي طلبم و با تو به تو استدلال مي کنم. پس مرا با نور خود به سوي خويش هدايت فرما.

تو آن خدايي که غير تو معبودي نيست. خود را بر همه چيز شناساندي و چيزي نسبت به تو جاهل نيست. خود را در همه چيز به من آشکار ساختي و تو را در هر چيز آشکار ديدم که تو بر همه چيز ظاهري.

اي که در پرده هاي عرش خود محجوب از ديده هاست. اي که در کمال زيبايي اش تجلي کرده است و عصمتش در اوج خويش تحقق يافته است.

چگونه مخفي ماني در حالي که ظاهري، و چگونه غايب گردي در حالي حاضر و ناظري؟!

مسأله تجلّي و ظهور حق، يکي از مسائل مهم عرفان اسلامي است. همانگونه که در موضوع اسماء و صفات الهي آمده است، عُرفا جهان را مظهر تجلّي اسماء و صفات باري تعالي دانسته و مي گويند: هر جا اثر از وجود هست، خدا نيز هست; زيرا خدا واجب الوجود بالذات و وجود محض است; بدين جهت ظهور حقيقي اولاً و بالذات متعلق به خدا و ثانياً و بالعرض متعلق به موجودات ديگر است. بنابراين، هيچ موجودي نمي تواند مظهر خدا باشد; زيرا خداوند خود ظاهر و مُظهر همه چيز است.

نخستين کسي که در اسلام مسأله تجلّي خدا را مطرح کرد، امير مؤمنان، علي(عليه السلام) و بعد از آن حضرت، امام حسين(عليه السلام) ، سپس ائمه و اوليا و عرفاي اسلامي بوده اند. امام علي(عليه السلام) مي گويد:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّيلِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ .(1)

سپاس مخصوص خداوندي است که به واسطه مخلوقاتش بر مخلوقاتش تجلّي کرده و به واسطه حجّتش بر دل هاي آن ها ظاهر گشته است.

امام حسين(عليه السلام) نيز در دعاي عرفه به خداوند عرضه مي دارد:

أَنْتَ الَّذِيأَشْرَقْتَ الاَْنْوَارَ فِيقُلُوبِ أَوْلِيَائِکَ حَتَّي عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ .

مي بينم که شناخت و معرفت، از سوي خدا و به وسيله اشراق انوار الهي است; يعني خداوند، هم ظاهر است، هم مُظهر. هم عارف است، هم معروف. هم نور است، هم نيّر . هم عالِم است و هم معلوم.

از اين رو عرفان کامل آن است که انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمايي کند; زيرا:

جهان جمله فروغ نور حق دان *** حق اندر وي ز پيدايي است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحويل *** نيايد اندر او تغيير و تبديل(2)

آنکه از مخلوق به خالق پاي برد در مراحل ابتدايي عرفان و معرفت است.
چو آيات است روشن گشته از ذات *** نگردد ذات او روشن ز آيات
همه عالم زنور اوست پيدا *** کجا او گردد از عالم هويدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر *** که سبحات جلالش هست قاهر(3)

ظهور و حضور کامل و ابدي و ازليِ الهي، خود ادلّ دليل بر وجود او است و چون هيچگاه غايب نگشته، نياز به دليلي ندارد تا او را ظاهر سازد.

کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را *** کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور *** پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من *** با صد هزار ديده تماشا کنم تو را(4)

بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتي بر وجوب الهي، به برهان وجوبي (کمالي) تعبير کرده و مي گويند.

ما کانَ مَوْجُوداً بِذاتِهِ بِلا *** حَيْثُ هُوَ الْواجِبُ جَلَّ وَعَلا
وَ هُوَ بِذاتِهِ دَليلُ ذاتِهِ *** اَصْدَقُ شاهِد علي اِثباتِهِ(5)

حقيقتي که في نفسه و بدون حيثيت علّيت و معلوليت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است.

او به ذات خود، دليل ذات خويش است; به همين جهت شاهدي است صادق بر اثبات خود.

دليل بودنِ ذات بر ذات، در پرتو تجلّي ذات در قالب اسماء و صفات و کشف اسماء و صفات براي انسان حاصل مي شود. همانگونه که نور به خودي خود دليل خويش است، انوار الهي نيز، که همه انوار جهان ملک و ملکوت فروغي از آن است، به خودي خود دليل خويش است.

 {اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ...} ;(6) خدا نور آسمان ها و زمين است.

{ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَ ما کُنْتُمْ...} ;(7) او با شماست هر جا که باشيد.

 {هُوَ الَّذِيفِيالسَّماءِ إِلهٌ وَ فِياْلأَرْضِ إِلهٌ...} .(8)

او در آسمان خداست و در زمين نيز خداست.

در دعاي صباح است که حضرت امير مؤمنان(عليه السلام) عرض مي کند:

يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِهِ ; اي خدايي که ذات او دليل بر ذات اوست.

همه جا منزل عشق است که يارم همه جاست
کور دل آنکه نبيند رخ زيباي تو را
امام خميني

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاکَ عَلَيْهَا رَقِيب .

آنچه در کلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّي حضرتِ حق آمده، به شکل کامل و عميق در کلمات حضرت سيد الشهدا آمده است. شايد بتوان گفت که عرفاي اسلامي، با توجه به مطالب مذکور در کلمات و نيايش هاي ائمه اطهار(عليهم السلام)توانسته اند به چنين حقايق عظيم عرفاني برسند.

يَا مَنْ تَجَلَّي بِکَمَالِ بَهَائِهِ ; اي که به کمال زيبايي و روشنايي و شکوفايي تجلّي کرده اي.

صدر الدين قونوي مي گويد:

تجلّي کننده فقط حضرت حق است. و وجود يک تجلّي از تجلّيات غيبيه است. (9)

هر دو عالم يک فروغ روي اوست *** گفتمت پيدا و پنهان نيز هم

و به قول اقبال لاهوري:

اين همه يک لحظه از اوقات اوست *** يک تجلّي از تجلّيات اوست(10)

ظهور و بروز هر چيزي، فرعِ بر تجلّي حضرت باري تعالي است که فقط او حقيقتاً الظاهر است. چون هر چيزي هر چه دارد از خداست; اگر مظهر اسمي از اسماي الهي نيز گردد، آن مظهريت نيز به فيض الهي است. بدين جهت حضرت امام حسين(عليه السلام) به خداوند سبحان عرض مي کند:

آيا غيرِ تو ظهوري دارد که تو آن ظهور را نداشته باشي تا اينکه او ظاهر کننده تر باشد؟! ; أَ يَکُونُ لِغَيْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَکَ حَتَّي يَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ ؟ .

با عاقلان بگو که رخ يار ظاهر است *** کاوش بس است، اين همه در جستجوي دوست؟(11)

آنکه مي خواهد با جستجو به خدا برسد در واقع مي خواهد به خود برسد; زيرا خداوند در همه جا هست و نجسته پيداست.

همه جا منزل عشق است که يارم همه جاست *** کور دل آنکه نبيند به جهان جاي تورا(12)

به قول اقبال لاهوري:

او هميشه پيداست. انسان گاهي گم مي شود و به دنبال خود مي گردد ولي گمان مي کند که به دنبال اوست.

که را جويي چرا در پيچ و تابي *** که او پيدا و تو زير نقابي؟
تلاش او کني جز خود نبيني *** تلاش خود کني جز او نيابي(13)

امام خميني(قدس سره) مي فرمايد: دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال
ظاهر مي شوند، اما آنکه اين ظهور را نمي يابد، مانند خفّاش از نعمت بينايي محروم
است !

آن کس که رخش نديد خفّاش بود *** خورشيد فروغ رخ زيباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان *** از جلوه نور روي او فاش بود(14)

حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) در دعاي عرفه مي گويد:

أَنْتَ الَّذِيتَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِيکُلِّ شَيْء فَرَأَيْتُکَ ظَاهِراً فِيکُلِّ شَيْء وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِکُلِّ شَيْء ... کَيْفَ تَخْفَي وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ کَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ؟! .

مسأله تجلّي حق و رؤيت تجلّيات او توسط بنده حق، در اعلي درجه خويش در اين جملات بيان شده است. فصل الخطاب عرفان، کلام امام العارفين حضرت امير المؤمنين و سيد الشهدا(عليهما السلام) است که خدا را در همه چيز و با همه چيز مي بينند. همه چيز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر مي شناسند.

آن کيست که روي تو به هر کوي نديد *** آواي تو در هر در و منزل نشنيد؟
کو آنکه سخن زهر که گفت از تو نگفت *** آن کيست که از مي وصالت نچشيد؟(15)

مي بينيم که همه عارفان و اديبان، آنچه در اين زمينه گفته اند، شرح و تفسير کلام اُمراء الکلام، ائمه والا مقام(عليهم السلام) است.

ابن سينا در جواب نامه ابو سعيد ابو الخير، ضمن بيان مطالب اخلاقي و عرفاني مي گويد:

فَاِنَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّي بِکُلِّ شَيء لِکُلِّ شَيء .(16)

او باطن است و ظاهر، به همه چيز در همه چيز تجلّي کرده است.

از اين رو، عرفا همه موجودات را تجلّي وجودي حضرت واجب الوجود دانسته، مي گويند:

إنّ العالَم لَيسَ اِلاّ تجلّيه فيصور أعيانِهِم الثابتة الَّتييستحيل وجودها بدونه، و إنّه يتنوّع و يتصوّر بحسب حقائق هذه الأعيان و أحواله .(17)

به يقين، عالم جز تجلّي حق در صورت هاي اعيان ثابته نيست که وجود اين اعيان بدون وجودِ آن تجلي، محال مي گردد و تنها آن تجلي است که به انواع و صور گوناگون و به مقتضاي حقايق و احوال اين اعيان ظهور مي کند.

داوود قيصري مي گويد:

بدان که براي خداوند سبحان و متعال به حسب آيه شريفه } کُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن...{ شؤون و تجلّياتي در مراتب الهيه است و براي او به حسب شؤون
و مراتبش صفات و اسم هايي است... و اين شؤون جز تجلّيات ذات الهي
نيست... و ذات با يک صفت معيّن و اعتبار کردن تجلّي اي از تجلّيات آن
اسم ناميده مي شود... پس سميع بودن خداوند عبارت از تجلّي خدا به علمي
خداوندي که متعلق به کلام ذاتي در مقام جمع الجمع است و بصير بودن خدا عبارت است از تجلّي و تعلّق علم او به همه حقايق بر طريق شهود. و کلام خدا عبارت است از تجلّي حاصلي از تعلق اراده و قدرت براي ظاهر ساختن آنچه در غيب است. (18)

جلوه اي کرد رخش ديد ملک تاب نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

* * *

بي خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند *** باده از جام تجلّي صفاتم دادند...
بعد از اين روي من و آينه وصف جمال *** که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
حافظ

تجلّي گر رسد بر کوه هستي *** شود چون خاک ره هستي ز پستي

* * *

تناسخ نبود اين کز روي معني *** ظهورات است در عين تجلّي

* * *

کند انوار حق بر تو تجلّي *** ببيني بي جهت حق را تعالي

* * *

تجلّي، گه جمال و گه جلال است *** رخ و زلف آن معاني را مثال است(19)

انواع تجلّي

عرفا تجلّيات الهي را به چند وجه تقسيم کرده اند که عبارتند از:

الف: تجلّي ذاتي
که همان تجلّي ذات به ذات براي ذات است. اين مرحله از تجلي براي احدي جز خدا معلوم و مکشوف نيست و از آن به مرتبه هو هويت تعبير مي کنند.

ب: تجلّي صفاتي
اين مرحله عبارت است از تجلي ذات در قالب اسماء و صفات، که از اين تجلي به مرتبه واحديت نيز تعبير مي کنند.

ج: تجلّي افعالي
که همان تجلّي ذات درقالب افعال ومرحله انبساط وجود وجريان فيض الهي است.(20)

جامي اين تجلّيات را به چهار قسم تقسيم کرده و مي گويد:

تجلّيات حضرت حق سبحانه و تعالي بر چهارگونه است:

ـ يکي، تجلّي علمي غيبي که در آن تجلي به صور اعيان موجودات بر آمده است و از اين قبيل است تجلي وي به صور معلومات و موهومات و خيالات بر ذوي العلم.

ـ دويم، تجلي وجودي شهادي که به صور اعيان موجودات بر آمده است.

ـ سيم، تجلّي شهودي که بر نظر شهود اصحاب تجلي ظاهر مي شود و آن بر دوگونه است; يکي آن که موجودات عيني خارجي با علمي ذهني همه يا بعضي لباس غيريت بيرون کنند و در نظر صاحب تجلي صور تجليات حق سبحانه نمايند و دويم آن که آن تجلي در حضرت مثال مقيد يا مطلق واقع شود و آن بر صور جميع موجودات باشد و در صور انوار باشد، يا آن تجلي از وراي عالم مثال در کسوت معاني ذوقي باشد يا بيرون از صورت و معني چون تجليات ذاتي برقي.

ـ چهارم، تجلي علمي اعتقادي که پس از حجاب فکر يا تقليد به صورت اعتقادات مقيده بر اصحاب آن ظاهر مي شود. (21)

لازم به يادآوري است که مقصود از انواع تجلّي وجود تجلي هاي مختلف و متضاد نيست بلکه يک تجلي است که به صور گوناگون ظاهر مي شود.

اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود *** يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد
حافظ

و به قول جامي، پرتو خورشيد وجود جز يکي بيش نيست ولي در اثر تابيدن بر قوابل و اعيان گوناگون، نمودهاي متعدّد پيدا مي کند.

اعيان همه شيشه هاي گوناگون بود *** تابيد در او پرتو خورشيد وجود
هر شيشه که سرخ بود يا زرد و کبود *** خورشيد در او بدانچه او بود نمود

صدر المتألّهين شيرازي نيز مي گويد:

وجود حق احدي وقتي بر ماهيتي از ماهيات به حسب مفهوم و شيئيّت و لوازمش تجلّي کند، آن ماهيت، موجود به وجود حق و واجب به واسطه او مي گردد که آن حقيقة الحقايق در هر موجودي به حسب خود آن تجلّي کرده و به رنگ و صفت آن درآمده است. (22)

داود قيصري در يک تقسيم بندي، تجلّي را به انواع زير تقسيم کرده است:

1 ـ تجلي به صفات سلبيه

2 ـ تجلي به صفات ثبوتيه

3 ـ تجلي به صور کماليه

4 ـ تجلي به صور ناقصه

هر يک از موجودات به حسب قابليتِ خود، مرتبه اي از مراتب تجلي را مي پذيرد و چه بسا به جهت ضعف وجودي يا عدم سنخيت به مرتبه اي خاص، آن را نپذيرفته و منکر آن گردد.

مثل تجلي در صفات سلبيه را عقول بهتر مي پذيرند; زيرا کار عقل تنزيه حضرت حق از تشبيه است و عقل به جهت مجرد بودنش، با اين مرحله ـ که تنزيه از تشبيه است ـ سنخيت دارد. ولي نفس و وهم و قواي نفساني و وهمي، به جهت انس با امور محسوسه و عجز از درک امور مجرّد، نمي توانند اين نوع تجلي را درک کنند. اما تجلي به صفات ثبوتيّه را که به مقام تشبيه نزديک است بهتر درک مي کنند.

تجلي ثبوتي نيز به دو صورت است; تجلي در صور کمالي مانند: سمع وبصر و ادراک، و تجلي به صورت ناقصه کونيه مثل مرض، احتياج و فقر. مانند اين آيه شريفه که:

{ مَنْ ذَا الَّذِييُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ...} .

کيست که به خدا قرض الحسنه بدهد و خدا بر برکت او بيفزايد...

اين تجلّيات را عرفا قبول مي کنند امامؤمناني که توان درک آن را ندارند انکار مي کنند مگر در حدي که در فراخور شأن و استعدادشان باشد. ولي انسان کامل کسي است که حضرت حق را در تمام تجلّياتش قبول کرده و در همه اين مواطن او را پرستش مي کند.(23)

شيخ محمد لاهيجي در شرح گلشن راز، تجلّي را به چهار نوع تقسيم کرده است:

آثاري، افعالي، صفاتي و ذاتي.(24)

منظور وي از تجلّي آثاري، شهود مخلوقات است، که در واقع فرع تجلّي افعالي و صفاتي است; به عبارت ديگر، تجلّي نيست بلکه شهود تجلّي است.

ابن فناري مي گويد:

يقيناً تجليات در مرکز وحدت به صفت وحداني و وصف هيولاني است که تعددي براي آن قابل تصور نيست. اختلاف تجلّيات به اختلاف قابل ها در قابليتشان و به حکم مراتب و مواطن و اوقات و احوال و مزاج ها و ساير صفات گوناگون آنهاست. همان طور که يک شيء قابل رؤيت در نظر چند نفر بيننده، که از فاصله هاي متعدد به آن نگاه مي کنند چندگونه ديده مي شود. (25)

شيخ الرئيس ابن سينا نيز قريب به اين مضمون را بيان کرده است که جناب ملا صدرا از قول وي چنين نقل مي کند:

خير اول ـ خداوند ـ ذاتاً ظاهر و متجلي به همه موجودات است و به جهت قصور بعضي از ذوات، از پذيرش کامل تجلي به مقدار ضعف و قصور در حجاب است و تجلي خدا جز حقيقت ذات او نيست. (26)

ملا صدرا در آثار فلسفي و عرفاني خود به خصوص در کتاب اسفار، در موارد متعدد به بيان اين مسأله پرداخته است. وي نيز همانند ديگر عرفا معتقد است که همه موجودات، تجلي صفات جمال و جلال الهي اند. هر موجودي به حسب استعداد وجودي، مجلاي ظهور قدرت خداوند و بروز کمال و جمال وي است.

وجود تعيّنات خلقيه، يقيناً به تجلّيات الهيه، در مراتب کثرت است. از اين رو، زوال آنها نيز در اثر تجلّيات ذاتيه در مراتب وحدت است. پس ماهيات صورت هاي کمالات او و مظاهر اسماء و صفات وي اند که اولاً در عالم علم و ثانياً در عالم عين ظاهر گشته است. (27)

از نظر صدر المتألهين شيرازي، ظهور و زوال موجودات هر دو در اثر تجلّيات الهي است. ظهور در اثر تجلّي مراتب کثرت است که:

زلف آشفته او موجب جمعيت ماست *** چون چنين است پس آشفته ترش بايد کرد
حافظ

و زوال در اثر تجلّيات مراتب وحدت است که:

چو سلطانِ عزّت عَلَم بر کشد *** جهان سر به جيب عدم درکشد
سعدي

مراد از زوال و عدم، زوال وجود نيست; زيرا هيچ چيز نقيض خود را در خود ندارد و شيء بعد از وجود، معدوم نمي گردد، بلکه مراد زوال و تعيّن و تشخّص است; همانگونه که نورِ شمع در مقابل نور خورشيد نمود و تشخّصي ندارد با تجلي مراتب وحدت کثرات در آن محو مي گردند. به عبارت ديگر، قطرات به دريا متصل گشته و در آن محو مي شوند.

که گر آفتابست يک ذره نيست *** وگر هفت درياست يک قطره نيست
سعدي

تجلّي، حجاب تجلّي
تجلّي مراتب گوناگون دارد. هر موجودي به حسب استعداد و کمالات لايق خود، مي تواند مرتبه اي از مراتب تجلّي را دريابد. تجلّي مرتبه لايق هر انساني حجاب تجليات ما فوق استعداد وي است که از آن به حجب نور يا حجب نوراني تعبير مي شود که در دعاي شعبانيه از خداوند سبحان خواسته مي شود تا توفيق رفع حجب نوراني را عطا فرمايد:

وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْکَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ .

و چشم هاي دل ما را به نور بينش خويش روشن فرما تا چشم هاي دل حجاب هاي نور را بردرد و به معدن عظمت برسد.

حجابي که حضرت سيد الشهدا در اين فراز از دعاي عرفه بيان مي کند، همان حجاب نور ناشي از تجلي خداوند سبحان است.

يَا مَنِ احْتَجَبَ فِيسُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصَارُ، يَا مَنْ تَجَلَّي بِکَمَالِ بَهَائِهِ .

اقتضاي اسم الظاهر تجلي و بروز است و اقتضاي اسم الباطن احتجاب و خفا است آن که مظهر اسم الظاهر است به عالم شهادت واقف است و آن که مظهر اسم الباطن است به عالم غيب و غيب الغيوب واصل است.

هرکس به قدر سعه وجودي اش مي تواند با مراتب تجليات و مجالي انوار مرتبط باشد. از اين رو، در معراج پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) جبرئيل رفيق نيمه راه مي گردد; زيرا

ظرفيت وجوديِ وي طاقت رويارويي با انوار ذات را ندارد و لذا در جواب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) عرض مي کند: لَوْ دَنُوتُ اَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ ; اگر به اندازه يک بند انگشت پيش بروم، مي سوزم.

احمد ار بگشايد آن پرّ جليل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
چون گذشت احمد ز سدره مرصدش *** وز مقام جبرئيل و از حدش
گفت او را هين ! بپر اندر پيم *** گفت رو رو من حريف تو نيم
باز گفتا کز پيم آي و مايست *** گفت رو زين پس مرا دستور نيست
باز گفت او را بيا اي پرده سوز *** من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بيرون زين حد اي خوش فرّ من *** گز زنم پرّي بسوزد پرّ من
حيرت اندر حيرت آمد زين قصص *** بيهشيّ خاصگان اندر اخص(28)

با توجه به مطالب پيشگفته، مي توان گفت همه عوالم، مراتب تجلّيات گوناگون است و هرکسي به قدر کمال وجودي مي تواند با عالم يا عوالمي ارتباط برقرار کند.

اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي *** رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي(29)

عرفا يکي از حکمت هاي آفرينش عوالم را اختلاف استعدادها و علوّ مرتبه تجلي ذاتي مي دانند.

مي گويند اقتضاي تجليِ ذاتي و حرکت حبّي ظهور و بروز است که حديث قدسي کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِيّاً فَاَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَيْ اُعْرَفَ (30) بيانگر آن است.

بهر اظهار است اين خلق جهان *** تا نماند گنج حکمت ها نهان
کنت کنزاً گفت مخفياً شنو *** گوهر خود گم مکن اظهار شو(31)

و از آنجا که همگان نمي توانند به طور مستقيم با مبدأ آفرينش روبرو شوند; لذا ناگزير بايد از راه غير مستقيم و به اصطلاح عرفاني، از وراي حجاب با انوار تجلّيات الهي مرتبط گشت و چون تجليات الهي بي نهايت است، حجب الهي نيز بي نهايت بوده که در يک تقسيم بندي کلّي به حجب ظلماني و حجب نوراني تقسيم مي گردد.

حجب ظلماني درعالم ماده وشهادت استوحجب نوراني درعالم غيب و مجرّدات.

بعضي از اين حُجُب، اعتباري اند و بعضي ديگر حقيقي.

حُجُب اعتباري عبارتند از چيزهايي که آدمي خود را به آن وابسته کرده و اوقات عمر را به مشغوليت با آنها سپري مي کند; مانند دلبستگي به پست و مقام و زر و زيور دنيا، که وجود و ارزش آنها اعتباري و غير حقيقي است.

بعضي از عرفا پا را فراتر نهاده، کلّ عالم ماده را اعتباري دانسته و به سراب تشبيه کرده اند. البته منظور از اعتباري و سرابي بودنِ عالم، نمود و تعيّنات آن است نه حقيقت عالم; زيرا حقيقت عالم چيزي جز تجلّي و ظهور اسم الخالق نيست. بدين جهت آنان که به ظاهرِ عالم دل بسته اند و از حقايق آن غافلند; مانند دلبند شدن انسانِ تشنه به سراب است که وقتي بدان مي رسد مي بيند که وجود واقعي نداشته است.

عالم چو حباب است وليکن چه حباب *** نه بر سر آب بلکه بر روي سراب
آن هم چه سرابي، که ببينند به خواب *** آن خواب چه خواب، خواب بد مست خراب

منشأ اين حجاب ها نفس آدمي است که خواهش هاي خود را به صور گوناگون ظاهر ساخته و آدمي را بدان سو مي کشد. از اين رو، گاهي به اين حجاب ها حُجُب نفساني يا منيّت نيز اطلاق مي شود.

ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست *** تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

* * *

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي *** غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد...
ولي تو تا لب معشوق و جام مي خواهي *** طمع مدار که کار دگر تواني کرد
حافظ

حُجُب حقيقي
حجب حقيقي عبارتند از حقايق موجودات و مظاهر اسما و صفات الهي در مجالي تجلّيات ربوبي هر کدام از مراتب ساحل تجليات حجاب مراتب عالي و مراتب عالي حجاب مراتب اعلي تا برسد به منبع انوار که ذات اقدس و انوار حضرت باري تعالي است.

حُجُب نوراني در عين حجاب بودنشان، هادي و راهنما به مراتب بالا نيز هستند; زيرا انسان بدون واسطه و ابتداءً نمي تواند به نور محض نگاه کند; لذا ضرورتاً بايد به چيزي که نور بر آن تابيده است نظر افکند و اندک اندک بعد از عادت کردن به آن مقدار از روشنايي به مراتب شديدتر از نور توجه کند. بنابراين، اگر اين حجب نوراني نبود انسان هيچگاه نمي توانست با منبع انوار ارتباط برقرار کند. اما اينها آدمي را آماده مي سازند تا به مراتب بالاتر و اعلا و اشرف تجلّيات و انوار الهي صعود کند.

صدر الدين قونوي در اين خصوص مي گويد:

بدان که حضرت حق نور است و نور را در نور نمي توان ديد. و همان گونه که رؤيت نور لازمه اش وجود ظلمت است، از اين رو اراده الهي بر ايجاد عالم تعلق گرفته است تا خدا به حسب شؤون هر چيزي در آن ظهور کند و چون شؤون مختلف است ولي دوام تنوّعات و ظهورات الهي و بي نهايت و الي الابد بودن آن لازم مي گردد. (32)

شيخ محمود شبستري نيز مي گويد:

اگر آفتاب را نمي توان مستقيماً ديد، مي توان آن را در آب مشاهده کرد. عالم خلقت به منزله آب است تا موجودات به خصوص انسان، بتواند به واسطه آن، با مبدأ فيض مرتبط گردد.

فرشته گرچه دارد قرب درگاه *** نگنجد در مقام لي مع الله
چو نور او ملک را پر بسوزد *** خرد را جمله پا و سر بسوزد
بود نور خرد در ذات انور *** بسان چشم سر در چشمه خور
چو مبصر با بَصر نزديک گردد *** بصر ز ادراک آن تاريک گردد

* * *

اگر خواهي که بيني چشمه خور *** تو را حاجت فتد با چشم ديگر
چو چشم سر ندارد طاقت تاب *** توان خورشيد تابان ديد در آب
ازو چون روشني کمتر نمايد *** در ادراک تو حالي مي فزايد(33)

ولي در ادامه کلام خود مي افزايد:

با اينکه ما نمي توانيم به انوار الهي نگاه کنيم و براي درک تجليات ربوبي بايد به وسائط و حُجُب عالم متوسل شويم، ولي در عين حال او خود ما را به سوي انوار خويش رهنمون است; زيرا وسائط نيز مخلوق او و مظهر اسماء و صفات الهي اند. در واقع بيننده و ديده و ديده شده همه اوست.

چو نيکو بنگري در اصل اين کار *** هم او بيننده هم ديده است و ديدار
حديث قدسي اين معني بيان کرد *** و بي يسمع و بي يبصر عيان کرد
جهان را سر به سر آيينه مي دان *** به هر يک ذره اي صد مهر تابان
به نزد آنکه جانش در تجلّي است *** همه عالم کتاب حق تعالي است(34)

مولوي نيز مي گويد:

جان طاقت رخسار تو بي پرده ندارد *** وز هرچه بگوييم جمال تو زياده(35)

صدر المتألهين شيرازي نيز مي گويد:

همه ماهيات و ممکنات آيينه هاي وجود حق تعالي و مجالي آن حقيقت مقدس اند و خاصيت هر آينه اي اين است که نمايانگر صورتي باشد که در آن آيينه تجلّي کرده است. (36)

بنابراين، هرکسي به ميزان استعداد و قابليت مي تواند با تجلّيات ربوبي روبرو شده و از انوار آن مستنير گردد. ضمن اين که هر مرتبه اي از تجلّي حجاب مرتبه مافوق است.

شعاع روي تو پوشيده کرد صورت تو *** که غرقه کرد چو خورشيد نور سبحانت
هزار صورت هر دم زنور خورشيدت *** برآيد از دل پاک و نمايد احسانت
تو را که در دو جهان مي نگنجي از عظمت *** ابو هريره گمان چون برد در انبانت(37)

تجلّي تام
همان طور که گفته شد همه موجودات شؤون تجليات حضرت حق بوده و هر کدام در حد استعداد ذاتي و قابليت وجودي خود نمودِ مرحله اي از تجلّيات حضرت ربوبي است و هر کدام از موجودات در حد توان و سعه وجودي مي تواند با تجلّيات الهي روبرو شود.

انسان ها هر قدر کمال وجودي يابند، به همان مقدار مي توانند با تجليات ربوبي روبرو شده و مجلاي آن گردند.

تجلّي تام و تمام فقط در موجود تام و تمام و کامل قابل تحقق است. از اين رو، فقط انسان هاي کامل مي توانند مظهر و مجلاي تام و تمام حضرت ذوالجلال باشند که توانسته اند مضامين قرآن کريم را، که خود مظهر اسماء و صفات الهي است در خود پياده کنند; زيرا قرآن نخستين مظهر تام و مجلاي اسماء و صفات الهي است که هر انساني به قدر تخلق به اخلاق قرآني مظهر اسماء ربّاني مي شود.

امير المؤمنين علي(عليه السلام) در اين خصوص مي فرمايد:

فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِيکِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ .(38)

خداوند سبحان براي آنها در کتابش تجلّي کرد بدون اينکه او را به چشم ببينند.

عارفاني که از فيوضات ولايت علوي برخوردار بودند و در پرتو انوار الهي آنان تربيت يافته اند، در تفسير کلام امام العارفين علي(عليه السلام) گفته اند: تجلّي ذات حق در قالب اسماء و صفات جمالي و جلالي در قرآن کريم باعث شده است که متخلّق به اخلاق قرآني، به اخلاق ربّاني متخلق گردد و از آنجا که اسما و صفات الهي با ذات وي اتحاد ماهوي دارند، لذا اين اتحاد به قرآن و خداي قرآن نيز برمي گردد.

شيخ محمود شبستري مي گويد:

متکلّم خداي ربّ رحيم *** به کلامي که همچو اوست قديم
همه قرآن به کلّ است دليل *** بلکه تورات نيز با انجيل
سخن او چو ذات او مي دان *** خالي از حرف و صوت و اَين و زمان
سخن حق زحق نگشت جدا *** به خداي اين چنين سزد به خود آ(39)

* * *
ذات حق بي سخن بود اکنون *** نيست لايق به حضرت بيچون
علم حق چون بدين کلام عظيم *** بود پيوسته او عليم و قديم
کي شناسد وجود قرآن را *** تا نداند حقيقت آن را
متّکلم بود بدان دايم *** و آن معاني بدو بود قايم
زين سبب گفت شيخ ما که کلام *** با سخن گوست بر سبيل مدام(40)

پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و خاندان وي همه مظهر تام و تمام قرآن کريم اند و خداي
سبحان همان گونه که در قرآن تجلّي کرده است، در وجود مقدس آنها نيز تجلي نموده است.

حضرت امام خميني(رحمه الله) در ديباچه وصيت نامه سياسي الهي خود بدين حقيقت چنين اشاره مي کند:

اَلْحَمْدُ للهِِ وَسُبْحانَکَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمّد وَآلِهِ مَظاهِرِ جَمالِکَ وَجَلالِکَ، وَخَزائِنِ اَسْرارِ کِتابِکَ الَّذيتَجَلّي فِيهِ اْلاَحَدِيَّةُ بِجَميعِ اَسْمائِکَ حَتَّي الْمُسْتَأثَرِ مِنْها الَّذيلا يَعْلَمُهُ غَيْرُکَ .

حمد و سپاس مخصوص خداوند است. پاک پروردگارا ! بر محمد و آل او درود فرست که مظاهر جمال و جلال و خزائن اسرار کتاب تو هستند. کتابي که احديت در او به تمامي اسماء و صفات حتي اسماي مستأثري که غير خدا از آن خبر ندارد تجلي کرده است. (41)

دوام تجلّي و تجدّد آن
دوام تجلّي که ناشي از کمال و قدرت بي نهايت الهي است تجدد و نو شدن آن را ايجاب مي کند. غنا و فياضيت بي نهايت الهي و فقر و نياز مدام مخلوقات و خواهش و سؤال هميشگي آنها موجب بروز پي در پي برکات و خيرات ربوبي است که; " يَسْأَلُهُ مَنْ فِيالسَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ کُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن " ;(42) هر آنچه در زمين و آسمان است از او مي خواهند و او هر روز در کار جديدي است.

کلّ يوم هو فيشأن بخوان *** مر ورا بي کار و بي فعلي مدان
کمترين کارش به هر روز است آن *** کاو سه لشکر را کند اين سو روان
لشکري زاصلاب سوي امهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشکري زارحام سوي خاکدان *** تا زِ نَرّ و ماده پر گردد جهان
لشکري از خاک زان سوي اجل *** تا که بيند هر کسي حسن العمل(43)

باز بي شک بيش از اينها مي رسد *** آنچه از حق سوي جان ها مي رسد
آنچه از جانها به دل ها مي رسد *** آنچه از دل ها به گل ها مي رسد
اينست لشکرهاي حق بي حد و مر *** از پي اين گفت ذکري للبشر(44)

عرفا و حکما از دوام تجلي و نو شدن به عدم تکرار در تجلي نيز تعبير مي کنند.

منظور از تجدّد تجلي و عدم تکرار آن اين است که هر يک از تجليات الهي، غير از تجلي ديگر است و خداوند دو بار به يک صورت ظاهر نمي گردد و بلکه هر دم به صور گوناگون تجلّي مي کند.

هر نظرم که بگذرد جلوه رويش از نظر *** بار دگر ببينمش خوشتر از آنچه ديده ام

عارفان و پاکان در اثر تعالي روحي و تخلق به اخلاق الهي، همانند وي هر دم تجلي جديدي را شهود مي کنند و لذا هر لحظه بر ايشان عيد است.

سالي دو عيد کردن کار عوام باشد *** ما صوفيان جان را هر دم دو عيد بايد
جان گفت من مديدم زاينده جديدم *** زايندگان نو را رزق جديد بايد
ما را از آن مفازه عيشي است تازه تازه *** آن را که تازه نبود او را قديد بايد(45)

فلاسفه اين مسأله را در دو جا مطرح کرده و از دو زاويه بدان توجه مي کنند; يکي در مبحث امتناع اعاده معدوم و ديگر در مسأله کيفيت مظهريّت مخلوق براي خالق .(46)

در مورد اول صحبت بر اين است که خدا بر يک شيء دوبار تجلي نمي کند و در مسأله دوم گفته مي شود خدا يک تجلي بيشتر ندارد و همه اين کثرات يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد .

عرفا و حکما از مسأله تجدد و تجلي به تجدد و نو شدن عالم معتقد شده و مي گويند:

هر نفس نو مي شود دنيا و ما *** بي خبر از نو شدن اندر بقا(47)

شيخ محمود شبستري مي گويد:

به هر جزوي ز کل کان نيست گردد *** کل اندر دم ز امکان نيست گردد
جهان کلّ است و در هر طرفة العين *** عدم گردد و لا يبقي زمانين
دگر باره شود پيدا جهاني *** به هر لحظه زمين و آسماني
به هر ساعت جوان و کهنه پير است *** به هر دم اندر او حشر و نشير است
در آن چيزي دو ساعت مي نپايد *** در آن ساعت که مي ميرد بزايد(48)

تجدّد و نو شدن در خصوص انسان به دوگونه; طبيعي و ارادي ظاهر مي شود.

انسان در نو شدن طبيعي با ساير موجودات يکسان است. همانگونه که زمين و آسمان و جماد و نبات هر لحظه در اثر حرکت مدام در حال خارج شدن از قوه و رسيدن به فعليت هستند، انسان نيز طبيعتاً چنين است.

اما آدمي در اثر انديشه و عمل مي تواند تعالي و کمال وجودي يافته و هر لحظه کمال نو و شهود تازه حاصل کرده و بينش او از انسان و جهان و خدا، مدام در حال تجدد و تعالي باشد و با صداي بلند بگويد.

جان ما را هر نفس بستان نو *** گوش ما را هر نفس دستان نو
ما ميانيم اندر آن دريا که هست *** روز روزش گوهر و مرجان نو
عيش ما نقدست وانگه نقد نو *** ذات ما کانست وانگه کان نو
اين شکر خور اين شکر کز ذوق او *** مي دهد اندر دهان دندان نو(49)

عارفان واقعي مصداق کلام شريف حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) هستند که فرمود: مَنِ اسْتَوي يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ ; هرکس دو روزش مساوي باشد، او زيانکار است. بدين جهت نه تنها هر روزشان تازه مي شود، بلکه روح و جان و دل و دلبر آنان نيز تازه مي شود.

هر روز بامداد به آيين دلبري *** اي جان جان به من آي و دل بري
اي کوه من گرفته زبوي تو گلشني *** وي روي من گرفته زروي تو زرگري
هر روز باغ دل را رنگي دگر دهي *** اکنون نماند دل را شکل صنوبري
هر شب مقام ديگر و هر روز شهر نو *** چون لوليان گرفته دل من مسافري(50)

اقبال لاهوري نيز در تفسير مضمون حديث حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) مي گويد: اگر آدمي تصويرش از زندگي همان باشد که ديروز داشته است، او زندگي را درست نشناخته است; زيرا زندگي دم به دم در حال نو شدن است، بنابراين بايد شناخت ما نيز به همراه آن نو شود.

دمادم نقش هاي تازه ريزد *** به يک صورت قرار زندگي نيست
اگر امروز تو تصوير دوش است *** به خاک تو شرار زندگي نيست(51)


پي نوشت ها:
1 . نهج البلاغه، خطبه 108
2 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري.
3 . همان
4 . ديوان فروغي بسطامي، ص 1
5 . شعر از مرحوم آيت الله العظمي شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به کمپاني است. مرحوم علامه جعفري(رحمه الله) از قول آيت الله العظمي ميلاني(رحمه الله) نقل مي کرد که مرحوم اصفهاني در حرم حضرت موسي بن جعفر در حال برداشتن سر از سجده اين مضمون برايشان مکاشفه شده است.
6 . نور : 35
7 . حديد : 4
8 . زخرف : 84
9 . مفتاح الغيب و مصباح الاُنس، انتشارات مولي، ص 125
10 . کلّيات اقبال لاهوري، تصحيح احمد سروش، ص408
11 . ديوان امام خميني(قدس سره)، غزل 26
12 . همان.
13 . همان.
14 . ديوان رياعي، شماره 45
15 . همان، شماره 53
16 . هشت رساله عربي، علامه حسن زاده آملي، ص149
17 . شرح فصوص ، چاپ بيدار، ص 175
18 . اعلم، انّ للحقّ سبحانه و تعالي بحسب " کُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن... " شؤون و تجلّيات فيمراتب الإلهيّة و انّ له بحسب شؤونه و مراتبه صفات و اسماء... و ليست الاّ تجلّيات ذاته تعالي بحسب مراتبه الّتيتجمعها مرتبة الاُلوهيّة... والذات مع صفة معيّنة و اعتبار تجلّ من تجلّياتها تسمي بالإسم... و سمعه عبارة عن تجلّيه بعلمه المتعلّق بحقيقه ـ الکلام الذاتي فيمقام جمع الجمع و بصره عبارة عن تجلّيه و تعلق علمه بالحقايق علي طريق الشهود و کلامه عبارة عن التجلّي الحاصل من تعلّقي الارادة و القدرة لإظهار ما فيالغيب و ايجاده. (مقدمه قيصري بر فصوص فصل دوم)
19 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري.
20 . نکـ : ملاّ هادي سبزواري، شرح دعاي صباح، چاپ دانشگاه تهران، ص10
21 . اشعة اللمعات، ص16
22 . اسفار، ج2، ص352
23 . شرح فصوص الحکم، چاپ بيدار، ص194، فص اسمقي و چاپ انتشارات علمي فرهنگي ص626
24 . مفاتيح الإعجاز فيشرح گلشن راز، ص150
25 . مصباح الاُنس، انتشارات مولي، ص33
26 . اسفار، ج1، ص419، چاپ بيروت.
27 . اسفار، ج1، ص262
28 . مثنوي، تصحيح رمضاني، دفتر چهارم، ص276
29 . خواجوي کرماني، ديوان اشعار، غزل.
30 . من گنج نهاني بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم.
31 . دفتر چهارم، ص264
32 . الفکوک، انتشارات مولي، صص229 و228
33 . گلشن راز.
34 . گلشن راز .
35 . کليات شمس تبريزي، چاپ امير کبير، ص870 ، غزل2331
36 . اشعار، ج2، ص356
37 . کليات شمس تبريزي، غزل شماره486
38 . نهج البلاغه، خطبه 147
39 . مجموعه آثار شيخ محمود، انتشارات طهوري، ص204
40 . سعادتنامه، ص206
41 . اين خطبه را در کتاب جاويد نامه شرح کرده ايم.
42 . الرّحمن : 29
43 . مولوي، مثنوي معنوي.
44 . دفتر اول، ص85
45 . کليات شمس تبريزي، ص 347، غزل 858
46 . اسفار، ج1، ص353 و ج2، ص358
47 . مثنوي، دفتر3، ص270، رمضاني.
48 . گلشن راز، تصحيح دکتر صمد موحّد، انتشارات طهوري.
49 . کليات شمس تبريزي، ص835، غزل2228
50 . کليات شمس تبريزي، ص 1099، غزل 2875
51 . کليات اقبال لاهوري، ص197


منبع: فصلنامه ميقات حج، سال دهم شماره سي و نهم بهار 1381