خدا در عرفان عرفه : توحيد

قادر فاضلي


اشاره
آنچه در اين مقاله با عنوان «عرفان عرفه» مي‏آيد، قطراتي است از درياي بي‏كران معارف الهي كه از زبان اولياي خدا جاري شده است. انسان وقتي به نيايش‏هاي ائمه اطهار عليهم‏السلام رجوع مي‏كند، خود را در كنار اقيانوسي بي‏كران مي‏بيند. ميل به شنا در اين اقيانوس از يك سوي، بي‏پاياني آن از سوي ديگر، آدمي را حيران مي‏سازد.
نه چنان حيران كه پشتش سوي اوست بل چنان حيران كه محو روي دوست

زيرا:عشق دريايي كرانه ناپديد كي توان كردن شنا اي هوشمند

نيايش انسان‏هاي كامل جوشش عشق ناب است كه موجب گشايش نطق بلبل طبع عاشقي در حضور معشوق مي‏شود. در واقع معشوق از زبان عاشق حرف مي‏زند و درياي ساكن و ساكت وي را به جوش و خروش مي‏آورد.

اولم اين جزر و مد از تو رسيد ورنه ساكن بود اين بحر اي مجيد
هم از آنجا كاين تردّد دادي‏ام بي‏تردد كن هم از روي كرم

حديث دلبردگي و سر سپردگي قديمي‏ترين قصه پر غصه تاريخ انساني است. هر نيايشي به نوعي تقرير قصه دلبردگي و دلدادگي است. مناجات روز عرفه از حضرت سيدالشهدا و حضرت سيدالساجدين عليهماالسلام از آن جمله است. پدر و پسر عاشق يك معشوق‏اند و ساجد يك مسجود و عابد يك معبود. صدا و ندايي كه از ناي اين ناموران به‏گوش رسد، صاحب گوش را از هوش برد و محو او كند.

پسر شرح دعاي پدر مي‏دهد. پدر سرّ الست از سينه به در مي‏كند و سينه در مقابل غير حق سپر مي‏كند.

ما نيز كه دستي از دور به آتش داريم، نهال عشق آنان در صحراي دل كاريم و به عشق آنان نازيم؛ زيرا كه:

به سدر و جنّت و طوبي چه نازها دارد هر آنكه دامن اهل عبا رها نكند
آنچه از خودشان ياد گيريم در طبق اخلاص ريزيم و تا نميريم، چشم از كريمان برنگيريم.

امام حسين عليه‏السلام

«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا فَيَكُونَ مَوْرُوثا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ فَيُضَادَّهُ فِيمَا ابْتَدَعَ وَ لا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيمَا صَنَعَ فَسُبْحَانَهُ سُبْحَانَهُ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا وَ تَفَطَّرَتَا سُبْحَانَ اللَّهِ الْوَاحِدِ الاْءَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ لَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ وَ لا فَوْقَكَ قَدِيرٌ وَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الاْءَسِيرِ يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ يَا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَ لا وَزِيرَ».

سپاس مخصوص خداوندي است كه فرزندي برنگزيد تا وارث وي شود و شريكي در سلطنت ندارد تا با وي به ضدّيت برخيزد و به معاون و كمكي در آفرينش نياز ندارد. پاك پروردگاري كه پاك است از اين كه جز او خدايي باشد كه اگر چنين بود زمين و آسمان فاسد شده، از هم مي‏گسست پاك پروردگاري كه يكتاي يكتا و صمد است. خدايي كه نه زاده است و نه مي‏زايد و كسي همانند او نيست.

و نه جز تو پشتيباني هست و نه بالاتر از تو قدرتمندي، و تنها تو بلندمرتبه و بزرگي. اي كه نه شريكي داري و نه وزيري.»


امام حسين عليه‏السلام

«أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاْءَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ، الْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ، الْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ....

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ... الدَّائِمُ الاْءَدْوَمُ.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاْءَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَدٍ، وَ الاْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَدٍ.

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ.

أَنْتَ الَّذِي لَمْ يُعِنْكَ عَلَي خَلْقِكَ شَرِيكٌ، وَ لَمْ يُوَازِرْكَ فِي أَمْرِكَ وَزِيرٌ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ مُشَاهِدٌ وَ لا نَظِيرٌ.

أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً، وَ لَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً.

أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ، وَ لا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ، وَ لا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ...

فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ وَ نَفْيَ الاْءَضْدَادِ وَ الاْءَنْدَادِ وَ الاْءَشْبَاهِ عَنْكَ».

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. يكتاي بي‏همتا، تنهاي بي‏مانند.

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. بخشنده بي‏همانند و عظيم بي‏مانند. بزرگ و بزرگوار.

تويي خدا، جز تو خدايي نيست. دائم و هميشگي. اول هر كس و آخر هر چيز.

تويي خدا و جز تو خدايي نيست. پايين‏ترين چيز در عين بلندي و عالي‏ترين چيز در عين نزديكي.

تو آني كه كس را در آفرينش به ياري نخواني و كسي را دركارهايت لايق مشورت و همياري نداني. نگاهدار و نظير نداري.

تويي خدا كه در حدود نگنجي تا محدود شوي. مثل نداري تا موجود گردي. زاده نشوي تا مولود شوي. تو آني كه نه ضدي داري تا با تو دشمني كند و نه همتا كه انبازي نمايد و نه بديل داري كه با تو به مبارزه برخيزد. پس من، توحيدت را با نفي اضداد و انداد و اشباهت به پيشگاهت عرضه مي‏كنم.

خداوند ركن اصلي همه نيايش‏ها، به‏ويژه نيايش‏هاي اولياي الهي است؛ زيرا دعا مولود رابطه انسان با خداوند است و بدين جهت در اول و آخر و وسط هر مناجاتي مطرح مي‏گردد.

شناخت انسان نيايشگر از خود و خدايي كه وي را آفريده است و معرفت آدمي به صفات كماليه و جماليه و شوق و اشتياق جهت رسيدن به اين معدن عظمت از طرفي، و احساس احتياج به اين مبدأ اعلي و احساس قصور و تقصير انسان در راستاي تكاليف انساني خود از طرفي ديگر، موجب فوران آتشفشان دل را قالب ادعيه و نيايش‏هاي عرفاني شده است.

انسان نيايشگر، خدا را آن چنان كه مي‏يابد مي‏ستايد و آن چنان وي را سجود مي‏كند كه شهود مي‏كند. بنابراين معرفتِ داعي هر قدر قوي‏تر و جامع‏تر باشد، مضامين دعاي او به همان مقدار عالي‏تر مي‏گردد. از آنجايي كه معرفت انسان‏هاي كامل، كاملترين معرفت است. لذا مناجاتشان نيز كاملترين مناجات خواهد بود.

تنوّع جهات در ادعيه حضرات معصوم عليهم‏السلام بدين جهت است؛ زيرا آنان حضرت احديت را از جهات و ابعاد گوناگون ادراك كرده و با او به راز و نياز مي‏پردازند.

در اين مقال به نمونه‏هايي از آن جهات گوناگون به قدر امكان اشاره مي‏كنيم:

1 ـ توحيد باري تعالي(1)
مراد از توحيد، يكتا دانستن خداوند است و منظور از يكتايي آن است كه آدمي خداوند را به صفاتي متصف بداند كه مخصوص وي بوده و براي غير خدا جايز نباشد.

امام سجاد عليه‏السلام از اين حالت با عبارت‏هاي: «الاْءَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ» و «الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ» تعبير مي‏كند.
يعني خداوند واحدي است كه وحدانيّتش مخصوص او است و هيچ واحدي از چنين وحدانيتي برخوردار نيست.
فرديّت خداوند سبحان، مخصوص اوست و هيچ فرد ديگري از چنين تفرّدي بهره‏مند نيست.
در غير خداوند، هر چيزي كه يكي است برايش دويي متصور است و هيچ واحدي بدون ثاني نيست، اما خداوند سبحان احدي است كه ثاني ندارد؛ يعني يكتاي همه است كه هيچ تايي ندارد. از اين، رو خودش را در قرآن كريم چنين توصيف مي‏كند:
قُلْ هُوَ اللّه‏ُ أَحَدٌ * اللّه‏ُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ .(2)
بگو تنها خداوند يكي است و بي‏نياز است، كه نه زايد و نه زاييده شود و احدي مانند او نيست.

احد است و شمار ازو معزول صمد است و نياز ازو مخذول
آن احد ني كه عقل داند و فهم و آن صمد ني كه حس شناسد و وهم
نه فراوان نه اندكي باشد يكي اندر يكي يكي باشد
در دويي جز بدو سقط نبود هرگز اندر يكي غلط نبود(3)

احديت در كلام امام حسين عليه‏السلام چنين بيان مي‏شود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ... الْوَاحِدِ الاْءَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ».

«حمد مخصوص آن خداوندي است كه فرزندي برنگرفت و شريكي ندارد... خداي واحد و احد و صمدي كه نه زايد و نه زاده شود و كسي مانند او نيست.»

امام سجاد عليه‏السلام نيز به خدا عرض مي‏كند:

«أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ اِلاَّ أَنْتَ، الاْءَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ الاْءَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَدٍ، وَ الاْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَدٍ».

«تو آن خدايي كه جز تو خداي ديگري نيست. خداوند، احدي است كه احديتش مخصوص اوست. خداي فردي كه فرديتش جز در او يافت نشود. اوّلي كه قبل از هر احدي و آخري كه بعد از هر عددي است.»

دلايل توحيد

الف: بي‏نهايت و بي‏حد بودن خدا
يكي از دلايل توحيد و وحدانيت باري تعالي، بي‏حد و بي‏نهايت بودن او است.

از آنجا كه حضرت حق، وجود محض است و اقتضاي ذاتي وجود محض، بي‏نهايت بودنِ اوست؛ زيرا عدم كه تنها نقيض وجود است در ذات وجود راه ندارد تا بتواند آن را محدود سازد و از طرفي چون ذات باري تعالي به جهت صرف الوجود بودن ماهيت ندارد، [كه ماهيات، حدود و رسومِ وجودند] لذا وجود وي بي‏حد و نهايت مي‏گردد. از اين رو امام سجاد عليه‏السلام عرض مي‏كند:

«أَنْتَ الَّذِي لا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً».

«تو آن خدايي هستي كه حدي نداري تا بدان جهت محدود گردي.»

لازمه بي‏حد و نهايت بودن خداوند واحد بودن او است؛ زيرا اقتضاي بي‏نهايت واقعي، وحدت واقعي است كه با دوگانگي و اثنينيّت سازگار نيست. چون لازمه عقلي وجود دو موجودِ بي‏نهايت، محدود گشتن هر دو مي‏باشد. محدود بودن نيز لازمه ماهيت داشتن و لازمه ماهيت، مركب بودن و لازمه تركيب احتياج به اعضاي تركيبي است. كه احتياج با خداوند نمي‏سازد؛ زيرا خداوند بايد غني علي الاطلاق باشد.

در قرآن كريم اين مطلب با تعابير گوناگون آمده است:

فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه‏ِ ؛(4) «هر طرف كه روي گردانيد؛ با خدا روبروييد و خدا همانجا است.»

وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاْءَرْضِ إِلَهٌ ؛(5) «اوست كه در آسمان خدا و در زمين نيز خدا است.»

هُوَ الاْءَوَّلُ وَالاْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ؛(6) «اوست كه اول است و آخر، ظاهر است و باطن. و با شماست هر جا كه باشيد.»

بي‏نهايت و بي‏حد بودن خداوند باعث شده است كه وجود اقدس او در همه جا باشد.

همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آنكه نيابد به جهان جاي تو را
به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه‏اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را(7)

امام عارفان، حضرت امير مؤمنان عليه‏السلام در دعاي كميل عرض مي‏كند: «مَلاَءَتْ [ غَلَبَتْ [ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»؛ «تار و پود هر چيز را پر كرده است.»

بدين جهت هيچ مكاني خالي از خدا نيست و در عين حال خدا در هيچ مكاني نيست؛ زيرا او برتر از مكان و امكان است. از اين رو امام سجاد عليه‏السلام در دعاي عرفه عرضه مي‏دارد: «أَنْتَ الَّذِي لا يَحْوِيكَ مَكَانٌ»؛ «تو آن خدايي هستي كه هيچ مكاني تو را در بر نگيرد.»

همه جا از او پر است و او خالي از همه جا. مكان و لامكان مخلوق اويند و او خالق همه.

اي خدا، اي هم تو پيدا هم نهان هم مكان‏ها از تو پر هم لامكان
ني زتو جايي پر و ني خالي است وصف تو از اين و از آن عالي است
اي منزه از «چه» و از «چون» بري هر چه گويم تو از آن بالاتري(8)

ناگفته نماند كه اگر در بعضي از بخش هاي ادعيه ائمه اطهار عليهم‏السلام مكان به خدا نسبت داده شده است؛ مانند اين قسمت از نيايش امام زين‏العابدين عليه‏السلام كه:

«سُبْحَانَكَ مَا أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَ أَسْنَي فِي الاْءَمَاكِنِ مَكَانَكَ».

«پاك پروردگار را! شأن تو چقدر جليل است و مرتبه‏ات در ميان مراتب، چقدر نوراني است.»

و كلام امير المؤمنين عليه‏السلام در دعاي كميل كه گفت:

«اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ» ؛ «بار الها ! سلطنت تو عظيم و مكانت تو برتر است.»

و تعبيرهايي مانند آن را بايد متناسب با مقام الهي معني كرد؛ يعني منظور از مكان در اينجا يا مكانت و مرتبت است كه از آن، به درجه و جايگاه تعبير مي‏كنند، در اين صورت نمي‏توان مكان را به معناي جايي مادي و محسوس معني كرد كه شأن خداوند سبحان اجلّ از مكان بوده است. همانطور كه مفسّران گرانقدر «استوي» در الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي(9) رابه معناي تسلط و فرمانروايي آورده‏اند نه به معناي ركوب و نشستن.

محيي‏الدين عربي در اين باره مي‏گويد: انسان دو نوع علوّ دارد. علوّ مكاني و علو مكانتي، خداوند در يكي از آنها با ما شريك است كه همان علوّ مكانتي است و مبرّا از علو مكاني است؛ سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الاْءَعْلَي ؛(10) «روشن است كه در اين آيه، مراد از علوّ، علو مكانتي است» .(11)

گواه صدق اين مدّعي كلام امام زين‏العابدين عليه‏السلام در دعاي عرفه است كه عرضه مي‏دارد:

«وَ تَوَلَّنِي بِمَا تَتَوَلَّي بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَ الزُّلْفَي لَدَيْكَ وَ الْمَكَانَةِ مِنْكَ».

«و وليّ من باش آن‏گونه كه وليّ بندگان فرمان برداري، و آنان را به دوستي خود برگزيده‏اي و منزلت و مكانت داده‏اي.»

احتمال ديگر اين است كه مراد از مكان، همان مكان مادي و جايي خاص باشد. در اين صورت نسبت دادن آن مكان به خداوند، نسبت اشراقي، حبّي و ملكي خواهد بود؛ يعني مكاني كه متعلق به خدا بوده و خدا بدان محل عنايت مخصوص دارد؛ مانند «بيت اللّه‏ الحرام».

خانه‏اي را به خدا نسبت مي‏دهيم، در حالي كه مي‏دانيم خداوند بي‏نياز از خانه و كاشانه بوده و بلكه خالق آن است. اين نسبت، نسبتِ ارزشي و حبّي است؛ يعني خداوند اين مكان را بيشتر از ساير مكان‏ها دوست دارد و ارزش اين مكان بيش از مكان‏هاي ديگر است.

از طرفي، چون همه مكان‏ها متعلق به خداوند است، پس مي‏توان هر مكاني را به خدا نسبت داد و گفت: مكانِ خدا؛ به اين معني كه مال خدا است و جز خداوند مالكي ندارد.

خلاصه كلام اين كه: عبارت مكان در نيايش‏ها يا به معناي مكانت است و يا به معناي مكاني كه متعلق به خداوند است؛ زيرا مكان و لامكان هر دو مخلوقند و مرزوق و خداي را نسزد كه محاط در مخلوق خود باشد. بلكه او در زمين و آسمان، خداست. وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الاْءَرْضِ إِلَهٌ .(12)

حقيقت منزل او لامكان است به معني در زمين و آسمان است
مقام او بود اندر همه جا ازو خالي نباشد هيچ مأوا
خداوندي كه عالم نامور زوست زمين و آسمان زير و زبر زوست
دو عالم خلقت هستي ازو يافت فلك بالا زمين پستي ازو يافت
نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت
نبينم در جهان مقدار مويي كه آن را نيست باروي تو رويي
همه باقي به توست و تو نهاني درون جان و بيرون جهاني
جهان از تو پر و تو در جهان نه همه در تو گم و تو در ميان نه(13)

عرفا با توجه به آيات قرآني و نيايش‏هاي عرفانيِ اولياي الهي، طبق ذوق و كشف و شهود خود عباراتي را در ترجمه مضامين نصوص ديني بيان كرده‏اند.

امام خميني قدس‏سره
ديده‏اي نيست نبيند رخ زيباي تو را نيست گوشي كه همي نشنود آواي تو را
هيچ دستي نشود جز برِ خوانِ تو دراز كس نجويد به جهان جز اثر پاي تو را
به كجا روي نمايد كه تواش قبله نه‏اي آنكه جويد به حرم منزل و مأواي تو را
همه جامنزل عشق است كه يارم همه جاست كور دل آنكه نبيند به جهان جاي تو را

بابا طاهر
به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به هر جا بنگرم و كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم

عطار نيشابوري
نه هرگز كبريايش را بدايت نه ملكش را سرانجام و نهايت
زهي اسم و زهي معني همه تو همي گويم كه اي تو اي همه تو
تو را بر ذره ذره راه بينم دو عالم ثمّ وجه اللّه‏ بينم
دويي را نيست ره در حضرت تو همه عالم تويي و قدرت تو
وجود جمله ملل حضرت توست همه آثار صنع قدرت توست(14)

در منطق الطير مي‏گويد:

هم ز جمله پيش و هم بيش از همه جمله از خود ديده و خويش از همه

با توجه به همين بي‏نهايت بودن وجود محض است كه عطار مي‏گويد:

غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد

حكما مضمون اين شعر را تحت عنوان «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء» بيان كرده‏اند.

منظور از بسيط الحقيقة، وجود محض است. وجود محض يا «صرف الوجود» آن است كه مجرد از ماهيت باشد. چون ماهيت حدود اشياء است. شي‏ء بي‏ماهيت، بي‏حد و بي‏نهايت مي‏گردد.

كمال وجود در بي‏حد و نهايت بودن است. از آنجا كه بي‏حد و نهايت بودن حقيقي، تنها با بي‏همتايي سازگار است، ضرورتا كمال توحيد ملازم آن بوده و موجود كامل واقعي جز يكي نخواهد بود. از اين رو، هر موجودي بايد كمال وجودي خود را از وجود كامل كه همان وجود محض و بي‏حد و نهايت است دريافت كند؛ زيرا غير از او هر چه هست ناقص است و معلول يك علّت تامه كامل، كه هر موجودي هر چه دارد از اوست. همه محتاج او و سائلِ درگاه اويند.

أَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللّه‏ِ وَاللّه‏ُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ؛(15) «شما فقيران به سوي خداييد و تنها خدا غنيّ پسنديده است.»

يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ؛(16) «هر چه در آسمان و زمين است، از خدا مي‏خواهند و خدا هر روز در كار جديدي است.»

مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي‏گويد:

«... و قد تبيّن بما تقدّم أنّ الواجب لذاته تمام كلّ شي‏ء. و هذا هو المراد بقولهم بسيط الحقيقة كلّ الأشياء» .(17)

«از آنچه گفته شد، روشن گشت كه واجب بالذات تمام همه چيز بوده و مراد حكما از اين عبارت كه ـ بسيط حقيقي همه اشياء است ـ همين مطلب مي‏باشد.»

مرحوم ملاّ صدرا نيز مي‏گويد:
«يقينا بسيط الحقيقه، همه اشياء وجودي است. مگر آنچه به نقايص و نيستي‏ها تعلّق دارد. واجب تعالي كه بسيط الحقيقه است، از هر حيث واحد است. پس او همه وجود است همان طور كه تمامش وجود محض است.»

سپس در جايي ديگر و در ادامه بحث مي‏گويد:

همان گونه كه وجود يك حقيقت واحد است كه در همه موجودات به تشكيك و اختلاف در كمال و نقص، سريان دارد؛ همچنين صفات حقيقي اين وجود كه همان علم و قدرت و اراده و حيات است نيز به همان عنوان سريان دارد؛ به‏گونه‏اي كه راسخين در علم مي‏دانند. بنابراين، حتي جمادات نيز زنده و عالم و ناطق‏اند كه تسبيح خدا را به جا مي‏آورند و به خالق خود علم دارند.»(18)

ب : ضد نداشتن خدا
يكي ديگر از دلايل وحدانيت خداوند سبحان، ضد نداشتن او است. هر چيزي جز ذات باري تعالي يا در برون ضدّي دارد يا در درون. چون خدا ضدّي ندارد پس بي نهايت است. كه اگر ضدّي داشت با او به معارضه و مبارزه پرداخته و دولت و سلطنت خدا را محدود مي‏نمود.

شايدبتوان‏گفت‏چون‏خدا بي‏نهايت است، واحد است ووحدانيّت بامثل‏وضد داشتن نمي‏سازد؛ يعني مي‏توان ضد نداشتن را دليل و گواه بي نهايت بودن، و بي حدّ و نهايت بودن وي را دليل ضد نداشتن خدا دانست كه هر دو، دليل بر توحيد باري‏تعالي است.

امام حسين عليه‏السلام در دعاي عرفه مي‏گويد:

«... وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ في مُلْكِهِ فَيُضادَّهُ فِيها ابْتَدَعَ».

«و در ملكش شريكي ندارد تا با خدا در آفرينش به معارضه پردازد.»

امام زين العابدين عليه‏السلام نيز عرضه مي‏دارد:

«أَنْتَ الَّذِي لا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ، وَ لا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ، وَ لا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ...»

«تو آن خدايي كه برايت ضدّي نيست تا به تو انبازي كند. و برابري نداري تا بر تو سرافرازي كند. و همتايي نداري تا با تو به معارضه برخيزد.»

با توجه به اين مسائل است كه گفته شده، يكي از علل عدم شناخت كامل خداوند، ضد نداشتن اوست؛ زيرا وجود ضد، يكي از راه‏هاي شناخت است؛ مثلاً انسان شب را به روز، گرما را به سرما، سياهي را به سفيدي و... مي‏شناسد، كه هر كدام از اين اضداد معرّف طرف مقابل خود هستند. بدين لحاظ فلاسفه گفته‏اند: «تُعْرَفُ الأشياءُ بِاَضْدادِها» ؛ «هر چيزي به ضد خود شناخته مي‏شود.»

چون خدا ضدي ندارد. شناخت صحيح و كامل او براي انسان ناممكن است. مولوي در اين باره چنين سروده است:

بي ز ضدي ضد را نتوان نمود وآن شه بي مثل را ضدي نبود
پس نهايتها به ضد پيدا شود چونكه حق را نيست ضد پنهان بود
كه نظر بر نور بود آنگه به رنگ ضد به ضد پيدا بود چون روم و زنگ
پس به ضدّ نور دانستي تو نور ضد، ضد را مي‏نمايد در صدور
نور حق را نيست ضدي در وجود تا به ضد او را توان پيدا نمود
پس هلاك نار نور مؤمن است زانكه بي ضد دفع ضد لا يمكن است
زانكه هر چيزي به ضد پيدا شود بر سپيدي آن سيه رسوا شود

قرآن كريم يكي از دلايل توحيد را نظم عالم مي‏داند و نظم نشانه بي ضد بودن خالق عالَم است؛ زيرا اگر خداوند ضدّي داشت، با خدا به معارضه پرداخته و نتيجه معارضه دو منشأ قدرت و علّت تامّه بر روي يك معلول، جز فساد و تباهي چيز ديگري نيست. چون فساد و تباهي وجود ندارد، پس ضدي براي ناظم هستي نيست تا عليه وي لشگر انگيزد و نظام وي را به هم ريزد.

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه‏ُ لَفَسَدَتا ؛ «اگر در زمين و آسمان خداياني جز خداي واحد بودند، هر دو به فساد كشيده مي‏شدند.»

امام حسين عليه‏السلام در دعاي عرفه بدين مطلب چنين اشاره مي‏كند:

«فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ، لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةً اِلاَّ اللّه‏َ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا».

«پاك و منزّه است خدايي كه اگر در زمين و آسمان خداياني بودند، هر آينه نظم آن دو از ميان رفته و از هم گسيخته مي‏شد.»

امير مؤمنان عليه‏السلام نيز مي‏فرمايد:

«فَلَيْسَ لَهُ فيما خَلَقَ ضِدٌّ وَ لا فِيما مَلَكَ نِدٌّ وَلَمْ يُشْرِكُ في مُلكِهِ اَحَدٌ».(19)

«در ميان آنچه آفريده، ضدّي و در ميان آنچه كه مالك اوست نظير و بديلي نداشته و در ملك خداوندي كسي با او شريك نيست.»

ج: مثل نداشتن خدا
لازمه وحدانيت الهي، بي مثل و مانند بودن اوست. چون مثل ندارد واحد است. بدين جهت جز خداوند سبحان هر موجودي مثل و مانند و به عبارت ديگر زوج دارد. قرآن كريم مي‏فرمايد:

وَمِنْ كُلِّ الثَّمراتِ جَعَلَ فِيها زُوْجَيْنِ اثْنَيْنِ .(20)

«و از هر ميوه‏اي در ميانشان زوج قرار داد.»

وَمِنْ كُلِّ شَي‏ءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرون .(21)

«و هر چيزي را زوج آفريديم، شايد كه شما متذكّر گرديد.»

سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الأَزواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الأَرضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمّا لا يَعْلَمُونَ .(22)

«پاك پروردگاري كه همه جفت‏ها را آفريد از آنچه در زمين مي‏رويد و آنچه از خودتان هست و از آنچه كه نمي‏دانيد.»

وَخَلَقْناكُمْ اَزواجا(23)؛ «و شما را زوج آفريديم.»

هر زوجي از اين ازواج، مثل و مانند زوج خويش است. اما خداوند چون زوج ندارد، مثل نيز ندارد. به همين دليل لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَي‏ءٌ .(24) «چيزي همانند او نيست.»

امام حسين عليه‏السلام در دعاي عرفه مي‏فرمايد:

«فَلا اِلهَ غَيْرُهُ وَلا شَي‏ءَ يَعدِلُهُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ».

«هيچ خدايي جز او نيست و چيزي معادل وي نبوده و هيچ چيزي به او شبيه نيست.»

چون چيزي مانند خدا نيست، از اين رو، رابطه انسان با چيزهاي ديگر نبايد مانند رابطه او با خدا باشد. وحدانيّت خداوند اقتضا مي‏كند كه روابط مخلوقات با او نيز وحداني باشد.

معناي توحيد عبادي در اينجا بهتر ظاهر مي‏شود كه آدمي تنها مطيع خدا است و در مقابل وي سر تعظيم فرود مي‏آورد. عشق و عبادت و اطاعت هر خداشناسي بايد چون خدا، واحد و يكتا باشد؛ به‏گونه‏اي كه غير خدا را از آن مرتبه دور دارد.

دلم‏خلوت سراي اوست غيري در نمي‏گنجد كه غير او نمي‏زيبد در اين خلوت سراي دل

نه تنها عبادت خداوند منحصر به خدا بوده و غير او را چنان عبادت نمي‏كنيم، سؤال از خدا نيز مخصوص بارگاه كبريايي وي است و جز او همه چيز لا شي‏ء است.

هم تو گو و هم تو خواه و هم تو باش
ما همه لاشيم با چندين تلاش
مولوي

بدين جهت امام حسين عليه‏السلام عرضه مي‏دارد:

«لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُولٌ» ؛ «هيچ چيز همانند تو مسؤول نيست.»

آنچه ما از خدا مي‏خواهيم، مخصوص اوست و از غير خدا آن‏گونه مسألت نمي‏كنيم؛ زيرا فقط خداوند است كه مي‏توان خير دنيا و آخرت را از او خواست. فقط اوست كه مي‏توان آمرزش گناهان و افزايش حسنات را از وي طلب كرد. اوست كه مي‏تواند توفيق عطا كند و حال دعا ببخشد و امكان سؤال دهد، و اوست كه هر چه در زمين و آسمان است سائل از وي هستند و او معطيِ همه.

يَسْئَلْهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالأَرضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شأْنٍ .(25)

«هر چه در آسمان و زمين است از او سؤال مي‏كنند و او هر روز در كار جديدي است.»

پس ذات خدا بي مثل است، صفات وي نيز بي مثل است، در معطي بودن و مسؤول بودن هم بي مثل و مانند است.

امام سجاد عليه‏السلام در دعاي عرفه مي‏گويد:

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَي‏ءٌ وَ لا يَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَي‏ءٍ»؛ «همانندي ندارد و هم از علم او چيزي مخفي نماند.»

«أَنتَ الَّذي لا تَمُدُّ فَتَكُونَ مَحْدُودا وَلَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجودا».

«تو آن خدايي كه حدّ بر نداري تا محدود گردي. و مثل و شبيه نمي‏گيري تا مخلوق شوي.»

مثل‏گيري مساوي با مخلوق شدن است كه لازمه‏اش محدود بودن نيز هست. پس بي‏نهايت بودن خداوند كه بيشتر بيان شد، دليل بر بي مثال بودن او ـ جلّ شأنه ـ بوده و بي‏مثال بودن دليل بر واحد بودن اوست.

هر چه هست و بود و خواهد بود نيز مثل دارد جز خداوند عزيز
هر چه را جويي جز او يابي نذير اوست دايم بي نظير و ناگزير(26)

شيخ محمود شبستري مي‏گويد:

ظهور جمله اشياء به ضد است ولي حق را نه مانند و نه نِدّ است
چو نبود ذات حق را شبه و همتا ندانم تا چگونه داند او را
ندارد ممكن از واجب نمونه چگونه داندش آخر چگونه
زهي نادان كه او خورشيد تابان به نور شمع جويد در بيابان(27)

البته منظور از نفي مِثل و شبيه، نفي تماثل و تشابه تامّه است؛ نه نفي سنخيت تامّه يا نفي تشابه جزئي؛ يعني مراد اين است كه «چيزي شبيه خدا نيست»، نه اين كه «چيزي به خدا شبيه نيست». ميان اين دو عبارت فرق است. منظور از نفي شبيه، نفي همانند و همتا است، كه با اين نفي، توحيد اثبات مي‏شود. اما منظور از شباهت به خدا، بيان ارتباط خالق و مخلوق، و سنخيّت بين آن دو است. اگر شباهت موجود ميان خالق و مخلوق را نفي كنيم در واقع ارتباط خالق و مخلوق را نفي كرده‏ايم.

خداوند علّت تامّه و هستي بخش و جهان معلول وي است. در حكمت متعاليه اين بحث به اثبات رسيده است كه معلول شأني از شؤون علت تامّه خويش است. بحث سنخيّت نيز يكي ديگر از بحث‏هاي فلسفي است كه در آن ضرورت سنخيّت ميان علّت معلول به ثبوت رسيده است. بدين جهت بايد تشابهي ميان علت و معلول و خالق و مخلوق باشد تا بتوان آن‏ها را به همديگر نسبت داد.

عرفا نيز جهان را تجلّي اسماء و صفات الهي مي‏دانند. پس بايد بين «مَجْلي» و «مُتَجَلّي» تشابه و سنخيت باشد. ليكن اين تشابه جزئي و ذو مراتب است؛ يعني هر مخلوقي به اندازه سعه وجودي خود معرّف حضرت حق بوده و عالَم با همه اجزايش شأني از شؤون بي پايان حضرت احديت است. و به قول حافظ:

هر دو عالم يك فروغ روي اوست گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
اين همه عكس مي‏و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

اين مطلب با توجه به آنچه كه در حكمت متعاليه ثابت شده است، از وحدت وجود و تشكيك وجود، بهتر درك مي‏شود.

همه موجودات در وجود داشتن به خدا شباهت دارند؛ زيرا خالق و مخلوق هر دو موجودند و شديدترين نوع ارتباط ميان خالق و مخلوق، ارتباط وجودي است.

از آنجا كه وجود به همراه خود كمالاتي؛ از قبيل علم و حلم، جمال و كمال و... را دارد، از اين رو موجودات به خصوص انسان در اين صفات و ساير فيوضات وجوديِ حضرت باري تعالي به وي شباهت دارند.

مسأله مثليّت كه در روايات و ادعيه مأثوره بيان شده به اين معني است كه آورديم.

در روايتي آمده است كه خداوند مي‏فرمايد: «عَبْدي اَطِعْني حَتّي اَجْعَلَكَ مِثْلي» ؛(28) «بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود گردانم.» از اين رو، عرفا انسان را شبيه‏ترين موجود به خدا و از ميان انسان‏ها، انسان كامل را اشبه از همه مي‏دانند.

شيخ محمود شبستري مي‏گويد:

ز احمد تا احد يك ميم فرق است
جهاني اندرين يك ميم غرق است(29)

در روايات مربوط به قرب نوافل و قرب فرايض نيز اين مضمون به چشم مي‏خورد كه خدا مي‏فرمايد:

«بنده من در اثر قرب فرايض به مقامي مي‏رسد كه او دست من مي‏شود كه با آن كار مي‏كنم و چشم من مي‏شود كه با آن مي‏بينم و... و در اثر قرب نوافل به مقامي مي‏رسد كه من دست او مي‏شوم كه كار مي‏كند و چشم او مي‏شوم كه مي‏بيند و گوش او مي‏شوم كه مي‏شنود.»(30)

ميزان و معيار تشابه به خداوند، تزكيه و تكامل آدمي است. از آنجا كه انسان كامل پاك‏ترين و كامل‏ترين موجود است، شبيه‏ترين موجود به خدا نيز خواهد بود.

حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملي ـ دام ظلّه ـ در تفسير آيه شريفه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَي‏ءٌ مي‏فرمود: انسان كامل مثل خداست و چيزي مانند انسان كامل نيست.

با توجه به اين توضيحات، خلاصه كلام اين مي‏شود كه منظور از نفي مثليّت از خدا، مثليّت در الوهيت و ربوبيّت است، نه مثليّت در كمال و جمال؛ زيرا هر كمال و جمالي فيضان جمال و كمال او و قطره‏اي از درياي بي پايان حضرت اوست.

امام صادق عليه‏السلام فرمود:

«نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبيَّةِ فَقُولُوا فِينا ما شِئْتُمْ»؛ «ما اهل بيت را از مرتبه ربوبيّت پايين بياوريد، پس هر چه در علوّ مقام ما مي‏خواهيد بگوييد.»

زيرا علم و حلم و جمال و كمالشان همه خدايي بوده و خودشان آيينه تمام نماي خدايند. پس جز الوهيّت و ربوبيّت، همه چيزشان از او و شبيه به اوست.

بنابراين، آنچه ممنوع است، تشبيه كلّي است كه همان تشبيه در ربوبيّت است، نه تشبيه جزئي كه تشبيه در مرآتيّت و صفات و صفا است.

ولي تشبيه كلّي نيست ممكن
ز جست و جوي او مي‏باش ساكن(31)


پي نوشت ها:
1 . بار توحيد هر كسي نكشد
طمع توحيد هر خسي نچشد
حديقه سنايي، ص66
2 . اخلاص، 3 ـ 1
3 . حديقه سنايي، چاپ دانشگاه، ص 64
4 . بقره: 115
5 . زخرف : 84
6 . حديد : 3
7 . ديوان امام خميني، غزل شماره 4
8 . مثنوي طاقديس، ملا احمد نراقي، ص 271
9 . طه: 5
10 . اعلي، 1
11 . فصوص الحكم، فص ادريسي.
12 . زخرف : 84
13 . اسرار نامه، ص 2 و 3
14 . اسرار نامه، ص 2
15 . فاطر، 15
16 . رحمن، 29
17 . نهاية الحكمة، چاپ جامعه مدرسين، ص 277
18 . اسفار، چاپ بيروت، ج 6، ص 117 و 110
19 . انبياء: /2.
20 . رعد: 3.
21 . الذاريات: 49.
22 . يس: 36.
23 . نبأ: 8.
24 . شوري: 11.
25 . الرحمن: 29
26 . منطق الطير، تصحيح دكتر مشكور، 206
27 . گلشن راز.
28 . حديث قدسي.
29 . گلشن راز.
30 . اصول كافي، ج 4، ص 53
31 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري.


منبع: فصلنامه ميقات حج، سال دهم شماره سي و هشتم زمستان 1380