اشاره:
آنچه در اين مقاله ميآيد، بررسي ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهاي عرفه امام
حسين و امام زينالعابدين عليهماالسلام است.از آنجا كه پرداختن كامل و همه جانبه به
اين موضوع، موجب بسط مقال و منافي با ضيق مجال است، لذا تنها به بررسي چند موضوع
اكتفا گرديد كه علاوه بر رعايت اختصار، مناسب با موضوع كلّي ما؛ يعني «عرفان عرفه»
نيز ميباشد. در شمارههاي پيشين، موضوعات «شناخت خدا» و «تجلي در عرفه» تقرير شد و
اكنون مسأله «رابطه انسان و خدا در دعاي عرفه» تقديم خوانندگان عزيز ميگردد. اميد
است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامي كه دعاهاي عرفه، دو چشمه از
چشمهسارهاي زلال آن است بهرهمند گرداند. به خصوص در اين ايام، كه مصادف با ماه
ذيحجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملكوت و نزول ملكوت و روح به زمين است.
امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد:
أَنْتَ الَّذِي مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ،
أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْمَلْتَ،
أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ،
أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي آوَيْتَ،
أَنْتَ الَّذِي كَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي عَصَمْتَ،
أَنْتَ الَّذِي سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَقَلْتَ،
أَنْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَعَنْتَ،
أَنْتَ الَّذِي عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَيَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِي نَصَرْتَ،
أَنْتَ الَّذِي شَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي عَافَيْتَ، أَنْتَ الَّذِي أَكْرَمْتَ،
تَبَارَكْتَ وَتَعَالَيْتَ.
فَلَكَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَكَ الشُّكْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا يَا
إِلَهِي الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْهَا لِي.
أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِي ...
«تو آن خداييكه منّت نهادي و نعمت دادي و احسان كردي؛ خدايي كه جمال نمودي و برتري
دادي و كامل ساختي و روزي رساندي و توفيق عطا كردي. تويي كه بخشيدي و بينياز كردي
و هدايت نمودي. تو آن خدايي كه عيوب ما را پوشاندي و از گناهانمان در گذشتي. به همه
ما امكان دادي و كمك كردي و ياري نمودي و شفا بخشيدي. بركت و علوّ در تو و از توست.
پس حمد و سپاس هميشه مخصوص توست.
منم آنكه خطا كردم و ناداني نمودم و غافل شدم و اشتباه كردم. منم آنكه سهو كردم و
راه خلاف پيمودم و پيمان شكستم.
من آنم كه تو امر كردي و من عصيان. تو نهي كردي و من پرهيز نكردم. پاك پروردگارا!
جز تو خدايي نيست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدايي نيست و من از بخشش طلبانم.
پاك خدايا! جز تو خدايي نيست و من از خائفين هستم. تنها تو خداي پاك مني و من
ازاميدواران هستم. پاك خداييكه جز تو خدايي نيست ومناز سائلين هستم.
اين ستايش من است كه تقديم داشتم و خلوص من به وحدانيت تو كه يادآور شدم و گواهي من
به نعمتهاي تو كه شمارش كردم، با اينكه اذعان دارم كه نتوانستم نعمتهاي غيرقابل
شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزديكترين خوانده شده و سريعترين اجابت كننده هستي. گراميترين
بخشنده و وسعتبخشترين بخشاينده و شنواترين شنونده. اي كه در دنيا و آخرت رحمان و
رحيمي. همانندي نداري تا از او سؤال شود و غير از تو كسي نيست تا به او اميد بسته
شود.
خدايا! من در عين بينيازي نيازمندم، چگونه در نيازمنديام بينياز باشم؟!
الهي! من در داناييم، نادان هستم، پس چگونه در عين جهالتم نادان نباشم؟!
اي خدا! همانا گوناگوني وجوه تدبيرات تو و سرعت فرا رسيدن قَدَر تو، بندگان عارفت
را مانع شد كه به يك عطاي تو قانع و يك بلاي تو مأيوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه كه سزاوار ملامت است بر نيايد و از تو جز آنچه سزاوار كرمت
است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقايق اهل قرب متحقّق فرما و به سلك اهل جذب متسلّك نما.
پروردگارا! مرا به تدبير خودت از تدبيرم و به اختيارت از اختيارم بينياز گردان و
از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خويش خارج ساز و از پليدي شرك پاكم گردان. قبل از آنكه
مرگم فرا رسد، از تو ياري ميطلبم، پس ياريام كن. بر تو توكّل دارم، پس تنهايم
مگذار. از تو سؤال ميكنم، پس نااميدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس
محرومم منما و بر در تو ميايستم، پس طردم مكن.
بارالها! رضاي تو منزّه از آن است كه معلول علتي از خودت باشد تا چه رسد به اينكه
معلول علّتي از من باشد.
خدايا! ذات تو آنچنان بينياز است كه حتي سودي از خودت به ذاتت نميرسد تا چه رسد
به اين كه نيازي به من داشته باشد و سودي از من به تو برسد.»
امام سجاد عليهالسلام نيز عرض ميكند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ
وَ بَعْدَ خَلْقِكَ إِيَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ، وَ
وَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِكَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ،
وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِيَائِكَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ. ثُمَّ
أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ، وَ نَهَيْتَهُ
عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَخَالَفَ أَمْرَكَ إِلَي نَهْيِكَ، لا مُعَانَدَةً لَكَ، وَ لا
اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَي مَا زَيَّلْتَهُ وَ إِلَي مَا
حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَي ذَلِكَ عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ
عَلَيْهِ عَارِفاً بِوَعِيدِكَ، رَاجِياً لِعَفْوِكَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِكَ، وَ
كَانَ أَحَقَّ عِبَادِكَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلاَّ يَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا
ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ صَاغِراً ذَلِيلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً
بِعَظِيمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِيلٍ مِنَ الْخَطَايَا
اجْتَرَمْتُهُ...
«من آن بندهاي هستم كه پيش آفريننشش به او نعمت دادي و بعد از آفريدنش نيز بر
نعمتت افزودي و او را به دين خود هدايت نمودي و به حق خويش آگاه ساختي و به ريسمان
خود، از افتادن در چاه گمراهي بازش داشتي و در حزب خود داخلشكردي وبه دوستي
دوستانت و دشمني دشمنانت مفتخرش فرمودي.
آنگاه به او امر كردي و اطاعت نكرد و نهي فرمودي و پرهيز ننمود. از اينكه به امرت
روي نياورد و از نهيت روي نگرداند، از روي دشمني با تو و استكبار بر تو نبود بلكه
هواي نفس او را به اين سو كشيد و دشمن تو و دشمن او نيز به كمك هواي نفس او شتافته
و موجب اقدام وي بر گناه شده است. در حاليكه به وعده و وعيد تو آگاه بود و به عفو
تو اميدوار و به بخششت ايمان داشت. البته حق اين بود كه چنين كسي سزاوارترين كسان
براي پيروي از تو باشد و با اين همه نعمت ومنّت كه در حق وي روا داشتي نبايد راه
خلاف ميپيمايد.
اكنون اي خدا! من آنم كه در مقابل تو حقيرانه و ذليلانه و خاضعانه و خاشعانه و
خائفانه ايستادهام و به گناهان بزرگي كه انجام دادهام و خطاهاي سنگين و جرمهاي
بزرگم اعتراف ميكنم.
و از درهايي كه خودت امر فرمودي به سوي تو آمدم و به وسيله تقرّب به چيزي به تو
تقرب جستهام كه جز از اين راه كسي نميتواند به تو نزديك شود.
و از تو سؤال كردم، سؤال كردن انساني حقير و ذليل وفقير و خائف مستجير كه به همراه
ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روي گردن فرازي و تكبري كه مختص گردنكشان
است و نه از جايگاه والامقامان كه مختص بعضي از اطاعت كنندگان است كه از اميدشان به
شفاعت شفاعت كنندگان حاصل شده است.
و من بعد از كمترين كمتران و خوارترين خواران و مانند يك ذره بيمقدار بلكه كمتر از
آن هستم.
منم آن گناهكار اعتراف كننده و خطاكار لغزنده.
منم آن كه در حق خودش جنايت كرده است.
منم آن كمحيا و گرفتار رنجهاي فراوان.
پاك از پليدي گناه را بر من هديه فرما و آلايش خطاها را از من دور نما و مرا بر
نيّت صالح و و سخن مورد رضايت خود و عمل نيك ياري كن و مرا متكي به حركت و حرف خود
منما؛ به طوري كه از حركت و حرف تو باز مانم و يادت را از يادم مبر و رغبت مرا به
خودت بالاتر از رغبت همه راغبين فرما، كه من تسليم تو بوده، ميدانم كه حجت تو بر
همگان تمام است و تو به برتري بخشش سزاوارتري و به احسان عادتمندتري. تو اهل تقوي و
مغفرتي و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامي.
آنچه در اين فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتي است كه ميان خدا و
بندهاش جاري است. در اين عبارات، خداوند به صفاتي ياد ميشود كه مخصوص خداوندي او
است. همچنين بنده خدا به صفات و حالاتي ياد ميشود كه لازمه انسانيت و مخلوقيّت
اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدايت و مكنت و نصرت و شفقت است. پيش از خلقت، نعمت را
در حق مخلوقش تمام ميكند و بعد از خلقت نيز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدايت
را پيش روي او روشن ميكند. بيش از استحقاق ميدهد و كمتر از استعداد ميخواهد.
پيش از استحقاق بخشيده عطا ديده از ما جمله كفران و خطا
امام عليهالسلام در دعاي عرفه تابلويي از خداوند ترسيم كرده و صفات خداوندي را در
آن نوشته است. و در برابر آن، تابلويي از انسان رسم نموده و صفات و احوال وي را نيز
در آن آورده است كه اين دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ براي
مثال، بهچند نمونه از آنها در ذيل اشاره ميكنيم و صفات معبود و عابد را مقابل هم
مينويسيم.
صفات خدا
|
صفات بنده خدا
|
عالم
قوي
غفور
رازق
شافي
ستار
ناصر
توّاب
مجير
|
جاهل
ضعيف
مذنب
مرزوق
مريض
عريان
منصور
تائب
مستجير
|
محمود
غني
مُنعم
محسن
مجيب
رحمان ـ رحيم
عزيز
محسن
عظيم
|
حامد
فقير
منعَم
محسن اليه
مستجاب
مرحوم
ذليل
مسيء
حقير
|
در اين دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بيان كردهاند
كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1 ـ ارتباط عابد و معبود
يكي از افتخارات انسان اين است كه خداوند او را به بندگي خود بپذيرد و از دايره
سركشان و طاغيان و گمراهان بيرون آورد.
هر كس به اين مقام رسد به نعمتي عظيم نائل شده است. از ديدگاه امام، جز به اراده
خداوند صاحب منّت ميسّر نيست. به همين جهت او را سزد كه بر ما منّت نهد؛ زيرا هيچ
كاري ارزش آن را ندارد كه آدمي به زير بار منت رود، جز آن نعمتي كه فقط در حيطه
قدرت خداوندي قرار دارد. يكي از آنها نعمت خلقت و هستي بخشيدن است. همه چيز در
پرتو هستي معنا و ارزش پيدا ميكند، خودِ هستي نعمتي است از سوي خالق هستي كه به
عدم، لذت هستي بخشيده است.
ما عدمهاييم و هستيهاي ما
تو وجود مطلقي فاني نما(1)
لذّت هستي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را
لذت انعام خود را وا مگير
نقل و باده جام خود را وا مگير
ور بگيري كيت جستجو كند؟
نقش با نقاش چون نيرو كند؟(2)
تنها كسي كه ميتواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خداي منان است؛ زيرا او قبل از
خلقت، نعمت ميدهد؛ يعني عدم را لباس وجود پوشانده ميِ عشق در دل مخلوق جوشانده
است.
امام سجاد عليهالسلام عرضه ميدارد:
«من آن بنده تو هستم كه پيش از آفريدنش، به او انعام كردي و آفريدي و بعد از خلقت
نيز انعام فرمودي و راهِ هدايت نمودي. به جمال خود دلش ربودي و به حق دلبند ساختي و
به طناب هدايت از ضلالت بازداشتي.»
امام حسين عليهالسلام نيز عرض ميكند:
«تو آن خدايي كه منّت نهادي و نعمت رساندي. نيكي خواستي و به زيبايي آراستي. برتري
دادي و كامل نمودي.»
2 ـ ارتباط آمر و مأمور
آمريّت سزاوار كسي است كه خالقيت سزاي او است؛ زيرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق
ميداند. از اين روي تنها او را سزد كه امر و نهي كند و عبد را لايق است كه به امر
و نهيِ معبود توجه نمايد.
تو را سزد كه خدايي، نه جسم را و نه جان را تو را سزد كه خود آيي، نه جسم را و نه
جان را
تويي تويي كه تويي و مني و مايي و اويي مني نشايد و مايي، نه جسم را و نه جان را(3)
ليكن غفلت و جهل و اقتضاهاي هواي نفس، گاهي عبد را به عصيان ميكشد و بندِ بندگي را
ميبرد و آدمي را زماني از مقصد دور ميسازد و به غير يار ميپردازد.
در اين صورت چشم حقيقتبين انسان كم سو شده و گوشش سنگين ميگردد و ساز مخالفت
مينوازد و يار از ياد ميبرد و در مرتع شيطان ميچرد. زبان حال چنين مأمور غير
معذوري از زبان امام حسين عليهالسلام چنين است:
«منم آنكه خطا كرد و جاهل و غافل شد، آنكه اشتباه كرد و خلف وعده نمود و پيمان
شكست. خداي من! به من امر كردي و عصيان كردم، نهي نمودي و مرتكب شدم.»
در دعاهاي امام سجاد عليهالسلام نيز ميخوانيم:
«من آنم كه امر كردي و اطاعت نكرد. دور باش گفتي و دوري نگزيد. از گناه نهياش كردي
ولي با تو مخالفت نمود.»
اما فرقي كه بنده گناهكار با طاغي گناهكار دارد اين است كه طاغي از روي دشمني طغيان
ميكند اما بنده از روي اعتماد به دوستي. كافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و
تساهل. بنده در حين گناه نيز خدايش را دوست دارد و با شرمندگي تن به ذلّت گناه
ميدهد. به همين جهت وقتي آتش خشم و شهوت او فروكش كند و عقل و وجدانش از بند شيطان
آزاد شوند، بيدرنگ پشيمان شده، توبه ميكند. حالِ چنين انساني، از زبان امام سجاد
عليهالسلام چنين است:
«مخالفت من از روي استكبار و دشمني با تو نبود، بلكه هواي نفس بدان سو سوقم داد و
شيطان كه دشمن تو و دشمن من است، در اين راه به هواي نفس كمك كرد.»
وقتي انسان به خود ميآيد، خدايش را ميستايد و سر توبه به آستان او ميسايد و
ميگويد:
«پاك پروردگارا! جز تو خدايي نيست و من به خودم ظلم كردهام و اكنون از تو طلب بخشش
دارم. به تو اميدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس كجا زارد كجا نالد لئيم
گر تو نپذيري به جز نيك اي كريم
سر كجا بنهد ظلوم شرمسار
جز به درگاه تو اي آمرزگار
لطف شه جان را جنايتجو كند
زآنك او هر زشت را نيكو كند(4)
3 ـ رابطه سائل و مسؤول
سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تكوين و سؤال به زبان تشريع.
همه موجودات به زبان تكوين، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نيز هر لحظه
به خواسته آنان پاسخ ميدهد.
يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمانها و زمين است از او ميخواهند و او نيز هر روز در كار جديدي
است.»
زبان استعداد و تكوين هر موجودي از خدا حيات ميطلبد و خداوند حيّ، هر لحظه حيات
آنها را ميدهد. مراد از روز در آيه شريفه، هر جزئي از اجزاي روز است كه از آن به
«لحظه» و «آن»، تعبير ميشود.
مولوي اين آيه شريفه را بسيار زيبا به شعر در آورده و گفته است:
كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ بخوان
مر ورا بيكار و بيفعلي مدان
كمترين كاريش به هر روز است آن
كو سه لشكر را كند اين سو روان
لشكري ز اصلاب سوي امّهات
بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكري ز ارحام سوي خاكدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشكري از خاك زان سوي اجل
تا كه بيند هر كسي حسن عمل
باز بي شك بيش از اينها ميرسد
آنچه از حق سوي جانها ميرسد
آنچه از جانها به دلها ميرسد
و آنچه از دلها به گلها ميرسد
ايناست لشكرهاي حق بيحدّ و مر
از پي آن گفت ذكري للبشر(6)
اينها سؤال به زبان تكوين و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشريع و زبان انساني عبارت
است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بيان ميكنيم.
انسان علاوه بر اينكه سؤال به زبان تكوين دارد، از اين سؤال نيز بهرهمند است.
آدمي با هر زباني و هر زماني ميتواند از خداي خود بپرسد و پاسخ دريافت كند؛ زيرا
خداوند خير المسؤولين است. بهترين كسي كه ميتوان از او بهترين چيزها را درخواست
كرد؛ زيرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواستهاي قادر است.
امام حسين عليهالسلام در اين دعا خداوند را چنين ميخواند:
«بارالها! تو نزديكترين كسي هستي كه خوانده شود و زودترين اجابت كنندهاي و
شنوندهترين شنونده سؤال كنندگاني. هيچ مسؤول (سؤال شوندهاي) همانند تو نيست».
امام سجاد عليهالسلام نيز عرضه ميدارد:
«الهي من از تو سؤال ميكنم سؤال يك انسان حقير و ذليل و فقير، ترسان و اميدوار،
كمترين كمترينها و پستترين پستترينها...»
خير المسؤول بودن خدا باعث شده است كه هركس به هر زباني و هر زماني بتواند او را
بخواند.
هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
كبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
حافظ
امام حسين عليهالسلام در اوايل دعاي عرفه عرضه ميدارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت كردي و اگر چيزي خواستمت عطا و عنايت كردي و اگر
اطاعتت كردم شكر آن بجا آوردي و اگر شكر نعمت كردم بر نعمت افزودي.»
4 ـ رابطه غنيّ و فقير
خداونديِ خدا اقتضا ميكند كه غنيّ مطلق باشد؛ زيرا هر چه غير اوست فقير است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَي اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنيُّ الْحَميد .(7)
«شما فقيرانِ در درگاه خداييد و تنها خداوند بينياز ستوده است.»
فقرِ فراگير در جهان، لازمهاش غناي فراگير است تا فقرا خود را بيپشتوانه ندانند و
نااميد نگردند. آدمي هر قدر غني باشد باز فقير است تا چه رسد به اينكه فقير نيز
باشد.
همه استعدادها و توانمنديهاي انسان و ساير موجودات در پرتو خورشيدِ هستي معنا پيدا
ميكند، كه هستي هر موجودي به لطف و كرم هستيبخش واحد؛ يعني خداوند حيّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست
هستي ما جمله از ايجاد توست(8)
حروف و خطوط هستي از اول به نام او مسجّل شده و همه رميدهها و آرميدهها آفريده
اويند و دست تمنّايشان به سوي آفريدگارشان است.
اي هيچ خطي نگشته ز اول
بيحجّت نام تو مسجّل
اي هست كنِ اساس هستي
كوته ز درت دراز دستي
اي هر چه رميده وآرميده
در كن فيكون تو آفريده(9)
هستي از او پيدا شده و خاك ضعيف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گرديده
است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنيّ علي الاطلاق است.
اي همه هستي ز تو پيدا شده
خاك ضعيف از تو توانا شده
زير نشين علمت كاينات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستي تو صورت پيوند ني
تو به كس و كس به تو مانند ني(10)
امام حسين عليهالسلام در اين خصوص عرضه ميدارد:
«خدايا! من در اوج بينيازي، نيازمند به توام، پس چگونه در نهايت فقر محتاج تو
نباشم؟! بارالها! من در نهايت دانشمندي، جاهلم، پس چگونه در عين جهالت خويش جاهل
نباشم؟!»
امام سجاد عليهالسلام نيز عرض ميكند:
«خدايا! من از تو خواهش ميكنم؛ خواهشِ انسان حقير و ذليل و فقير بيچيز.»
بنابراين، همه بايد بدانيم كه هر چه داريم از اوست و هر چه نداريم كليدش به دست
اوست. همه هيچاند و هر چه هست اوست و توجه به غير او نه نكوست.
حال كه ما فقير تمام هستيم و او غنيّ تمام، بهتر است كه حريم خود را با خدا محفوظ
بداريم و همه امور را به او بسپاريم و اندوهِ كن فيكون در دل نداريم؛ زيرا:
بنده را با اين كن و با آن چه كار
امر امر توست اي پروردگار
زيرا او خويش را صاحب چيزي نميداند تا به خود اجازه دهد كه در مورد چيزي اظهار نظر
كند.
گر به ساحل شكند يا كه به دريا فكند ناخدايي است كه هم كشتي و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتي خود را متكي به خداي قادر مطلق ميداند كه حاضر و ناظر است و همه چيز را
از سوي او بداند كه كُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمي اگر مالك همه هستي شود باز
فقير است؛ زيرا خودش و هر چه دارد همه آفريده ديگري هستند و براي استفاده كردن از
داراييهاي خود، هر لحظه نيازمند به حيات است و حيات در اختيار حضرت مالك الموت و
الحيات است. بدين سبب امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد: «إِلَهِي أَنَا
الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيرا فِي فَقْرِي». در واقع عرفان
حقيقي دريافت حقيقت خويش است كه اين حقيقت جز فقر چيزي نيست. هر چه را خارج از فقر
بداني، وسيله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در اين هر چيز كان جز باب فقر است همه اسباب استدراج و مكر است(12)
دامنه اين فقر فراتر از انسان است؛ يعني هر چه نقش هستي يافته است، لباس فقر بر
اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلكه جوهر جهان است. آنكه مقام فقر را ميفهمد، به جوهر
وجودش پي برده است و به قول مولانا جلالالدين رومي:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِويَ الْفَقْرِ عَرَض الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِويَ الْفَقْرِ
مَرَض
الْعالَمُ كُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ كَنْزٌ وَ غَرَض
اين فقر، فقر توحيدي و عرفاني است كه محصولش استغناي توحيدي است؛ زيرا انسان وقتي
همه را فقير و محتاج حضرت بينياز و قادر مطلق ديد، ديگر جز خدا به سوي كسي دست
دراز نميكند.
پس تفاوت است ميان فقر عرفاني و فقر اجتماعي. فقر عرفاني عين بينيازي از نيازمندان
است، اما فقر اجتماعي، نيازمندي به نيازمندان است.
فقر عرفاني سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعي، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفاني، بي نيازي از همه و نيازمندي به خداي همه است.
فقر اجتماعي، غفلت از خدا و وابسته شدن به غير خداست.
فقر عرفاني، پادشاهان را به گدايي كوي خود ميخواند.
فقر اجتماعي، به گدايي به درِ پادشاهان ميرود.
و به قول شهريار:
كه برد به پادشاهان ز من گدا پيامي
كه به كوي مي فروشان دو هزار جم به جامي
و به قول حافظ :
ما آبروي فقر و قناعت نميبريم
با پادشه بگوي كه روزي مقدّر است
توكّل انسان فقير فقط به خداوند قادر است؛ زيرا ميداند كه هركس به خدا توكل كند،
خدا او را كفايت خواهد كرد؛ وَ مَنْ يَتَوَكَّلُ عَلَي اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
.(13)
و چون هيچ حول و قوّهاي نيست مگر اينكه از سوي خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ
اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراين، هيچ تكيهگاهي جز فضل و كرم الهي نيست. از اين رو امام
زينالعابدين عليهالسلام عرضه ميدارد:
«وَ لا تَكِلْنِي إِلَي حَوْلِي وَ قُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ».
«و مرابهحول وقوهاي متّكي مساز وتنها حول وقوّه خودرا تكيهگاه من قرار ده».
گويند كه ناصرالدين شاه از مرحوم ملا هادي سبزواري معناي شعر زير را پرسيد كه مولوي
گفته است:
ما عدمهاييم هستيها نما
تو وجود مطلقي فاني نما
ما همه شيران ولي شيران عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حملهمان پيدا و ناپيداست باد
جان فداي آن چه ناپيداست باد
جناب ملاّ هادي فرمود: يعني چه؟ يعني: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوري از فقري كه در دعاي عرفه آمده، تعبير به «فقر قرآني» كرده و
براي آن، مختصاتي بيان نموده است كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
ـ فقر قرآني، ضعف و ناتواني نيست. بلكه قدرتمندي، متّكي به قدرت مطلق يعني خداوند
متعال است.
ـ فقر قرآني، شيري و شاهنشاهي است، نه روباهي و ناتواني.
ـ فقر قرآني، اختلاط ذكر با فكر است. انسان فقير در پرتو فكر و ذكر زندگي ميكند نه
غفلت و احساس.
جز به قرآن ضيغمي روباهي است
فقر قرآن اصل شاهنشاهي است
فقر قرآن اختلاط ذكر و فكر
فكر را كامل نديدم جز به ذكر(14)
بعضي از سادهنگرانِ فرقههاي صوفي، فقر را به معناي لغوي آن گرفته و آن را مساوي
با بيچيزي، عرياني و دربهدري دانستهاند، در حاليكه مراد از فقر، همانطور كه
گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراك نسبت وابستگي مخلوق به خالق است. فقر يعني
احساس بينيازي از آنچه كه انسان را به خود وابسته ميكند و از خدا دور ميسازد.
ـ فقر قرآني، سلطنت كردن بر همه چيز و خود را بزرگتر از همه چيز ديدن در سايه عظمت
الهي است.
فقر جوع و رقص و عرياني كجاست
فقر سلطاني است و رهباني كجاست(15)
ـ فقر قرآني، وارث حسين بودن و جبين بر در غير خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنين
فقر سلطان وارث جذب حسين(16)
ـ فقر قرآني، نان شعير خوردن و درِ خيبر گشودن است.
ـ فقر قرآني، سنجيدن كار خويش و پيچيدن در رداي «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ» است.
فقر كار خويش را سنجيدن است
بر دو حرف «لا» «اله» پيچيدن است
فقر خيبر گير با نان شعير
بستهاي فتراك او سلطان و مير(17)
ـ فقر قرآني، تفرّج در ملك الهي و تسلّط بر همه چيز آن و نيز تسليم خدا بودن است.
ـ فقر قرآني، از شيشه انسان الماس انسانيت تراشيدن است.
ـ فقر قرآني، خود را بزرگتر از عالم ديدن و همه چيز را پايينتر از آدم ديدن است.
ـ فقر قرآني، شبيخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآني، در افتادن فقير با سلاطين جور و انداختن لرزه بر اندام آنهاست.
فقر، ذوق و شوق و تسليم و رضاست
ما امينيم اين متاع مصطفي است
فقر بر كرّوبيان شبخون زند
بر نواميس جهان شبخون زند
بر مقام ديگر اندازد تو را
از زجاج الماس ميسازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظيم
مرد درويشي نگنجد در گليم
با سلاطين در فتد مرد فقير
از شكوه بوريا لرزد سرير(18)
انسانِ قرآني فقرش، فقر قرآني است. بنابراين، مؤمن زندگياش بر اساس قوانين قرآني
تنظيم ميگردد و به بهانه درويشي و فقيري از جهاد و تلاش فرار نميكند و شانه از
زير بار امور اجتماعي خالي نميكند.
مؤمن ميخواهد بر همه زمين حكمران گردد؛ زيرا اعتقاد دارد كه خدا هر آنچه در زمين
است را براي بندگانش آفريده است.
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَمِيعاً... .(19)
اما ميداند كه زمين براي انسان آفريده شده است، نه انسان براي زمين. مؤمن در اوج
سلطنت، خود را فقير و در پيشگاه حق حقير ميداند.
در مقابلِ فقر قرآني و ايماني، فقر كفر و كافري است كه در حديثي از پيامبر
صلياللهعليهوآله نيز آمده است: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً».(20)
فقر كفر و كافر، خلوت گزيني و عزلت نشيني و دور از نعمات دنيوي است.
فقر كفر و كافر، نوعي خودكشي و سوختن در فراق يار است.
فقر كفر و كافر، عرياني و بيچيزي است.
در مقابل، فقر ايماني از خود به خدا رسيدن و خداگونه شدن است.
فقر ايماني، هستي را رامِ خود كردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ايماني، تكبير حسين گفتن و فتح بدر و حُنين كردن است.
فقر مؤمن چيست؟ تسخير جهات
بنده از تأثير او مولا صفات
فقر كافر خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگي آن را سكون غار و كوه
زندگي اين را ز مرگ با شكوه
آن خدا را جستن از ترك بدن
اين خودي را چون چراغ افروختن
فقر چون عريان شود زير سپهر
از نهيب او بلرزد ماه و مهر
فقر عريان گرمي بدر و حُنين
فقر عريان بانگ تكبير حسين(21)
با چنين فهمي از فقر، ميفهميم كه چرا امام حسين عليهالسلام فقر را وسيله توسّل و
تقرّب به خدا قرار داده و در دعاي عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ وَ كَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ
بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل ميجويم و چگونه به چيزي توسل جويم كه آن بر تو راه
ندارد.»
زيرا خداوند غناي مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسيله ناداري به
داراي دادار متوسّل ميشويم.
5 ـ رابطه توكّل و استغناي بنده به خدا
يكي از نشانههاي صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق اين است كه عابد اختيار خود
را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسليم معشوق نمايد.
من اختيار خود را تسليم عشق كردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدي
اينان راضي به قضاي الهي بوده و پروردگار عالم را صاحب اختيار خود ميدانند و از
اختيار خود ميكاهند و تنها به بارگاه معبود مينالند و همه چيز را از او ميخواهند
و به بندگي و بياختياري خويش ميبالند.
بدين جهت حضرت امام حسين عليهالسلام از خدا ميخواهد كه او را از تدبير خود غني
سازد و جز به تدبير خداوندي نپردازد. اين غنا و بينيازي محصول فقر بندگي است؛ فقري
كه موجب فخر انسان است.
«إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَ بِاخْتِيَارِكَ عَنِ
اخْتِيَارِي».
«خدايا! مرا با تكيه بر تدبيرت از تدبير خودم بينياز گردان و به اختيارت از
اختيارم غني كن.»
افكن اين تدبير خود را پيش دوست
گرچه تدبيرت هم از تدبير اوست
كار آن دارد كه حق افراشته است
آخر آن رويد كه اوّل كاشته است
هرچه كاري از براي او بكار
چون اسير دوستي اي دوستدار(22)
اين اعتقاد نظري نتيجهاش در ميدان توحيد عملي چنين آشكار ميشود كه روز عاشورا
عزيزترين كسان خود را در راه خدا قرباني كرده و خون مباركش را با دستانش به آسمان
ميپاشد و ميگويد:
«اِلهي رِضيً بِرِضاكَ مُطيعاً لاِءَمْرِ قَضاكَ لا مَعْبُودَ سِوَاكَ»
«خداوندا! راضي به رضاي تو و مطيع قضاي تو هستم. جز تو معبودي را نميشناسم.»
اينگونه توكّل و تسليم، به انسان استغنا ميدهد؛ استغنايي كه آدمي را از غير خدا
بينياز كرده و به قول اقبال لاهوري؛ رنگ حق پوشيدن و رنگ غير حق از لباس خود
شوييدن است.
البته اين مقام به راحتي رام كسي نميشود، تا انسان راضي به قضاي حق و مرضيّ او
نشود به استغنا نميرسد؛ زيرا:
بينيازي نازها دارد بسي ناز او اندازها دارد بسي
بينيازي رنگ حق پوشيدن است رنگ غير از پيرهن شوييدن است(23)
آنكه به خدا توكّل دارد، از ترس بيگانه است؛ زيرا با داشتن حافظي چون خدا، ترس
براي او بيمعني ميشود. با توكّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر كرده و تاج
«أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غير خدا وقعي ننهاده است. وَ لاَ
تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجي بر سرش(25)
آنانكه به خدا توكّل ندارند، بينيازي خود را به دست آوردن مال و مقام دنيايي
ميدانند و گمان ميكنند كه مالشان حافظ جانشان است.
يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از اينكه مالشان قاتل جانشان است؛
زيرا از جان مايه ميگذارند تا به مال برسند. از فكر و ذكر شب و روزشان خرج ميكنند
تا به مالي برسند. در حاليكه انسان متوكّل، خود را بينياز از اين امور ميداند؛
چون يقين دارد كه «نيم ناني ميرسد تا نيم جاني در تن است» زيرا خالقِ عالم را
رازقِ عالم نيز ميداند و با وجود خداوند، عارش ميآيد كه به غير او روي كند.
چون علي در ساز با نان شعير
گردن مرحب شكن خيبر بگير
منّت از اهل كرم بردن چرا
نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از كف دونان مگير
يوسف استي خويش را ارزان مگير
گر چه باشي مور هم بيبال و پر
حاجتي پيش سليماني مبر(27)
به تو نيازي ندارم، خدا هم به نيازم آگاه است.
به هر نفس كه برآري جهان دگرگون كن
درين رباط كهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبريل و حور ميگيرند
كرشمه بر دلشان ريز و دلبرانه گذر(28)
بدين جهت بهترين بينيازي، غناي نفس است كه امام عليهالسلام از خداوند سبحان چنين
طلب ميكند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي»؛ «بارالها! بينيازي مرا در نفسم قرار
ده.»
انسان چون به خداوند عزيز و غني مرتبط است، ميتواند عزيز و غني باشد؛ زيرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق
اي عاشق بيچاره ببين تا ز چه تيري
زيبايي پروانه به اندازه شمع است
آخر نه كه پروانه اين شمع منيري؟!(29)
بنابراين، آنكه خود را در محضر غنيِ مطلق ميبيند، با اينكه در عالم فقر و در
ميان فقرا زندگي ميكند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزيز و غني، عزيز و غني
مييابد. بدين جهت امام حسين عليهالسلام در نيايش عرفه عرض ميكند:
«أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي إِلَهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ
وَ أَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِي أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ
الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي».
«بارالها! چگونه عزيز نباشم در حالي كه تو مرا به خود نسبت دادي و چگونه فقير نباشم
در حالي كه تو مرا در ميان فقرا قرار دادي. و چگونه خود را فقير بدانم حال آنكه به
واسطه جود و كرمت مرا غني ساختهاي.»
غناي حقيقي وقتي حاصل ميشود كه آدمي حقيقت خويش را دريابد و به ارتباط ميان خود و
خداي بينياز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خويش بداند. در اين صورت به مقام
اطمينان نفس ميرسد كه نفس مطمئنه نفس مستغنيه نيز هست. آدمي در اين حال، نه تنها
از ديگران بينياز ميشود كه به ملائكه نيز ناز كرده و نواي بينيازي خود را ساز
ميكند و ابراهيم خليل ميشود كه به جبرئيل ميگويد: «أَمّا إِلَيْكَ فَلا،
حَسْبِيَ اللّه وَنِعْمَ الوَكِيلْ».
6 ـ رابطه عصيان و غفران
«إِلَهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ وَ نَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ لا إِلَهَ
إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ».
او امر ميكند و ما عصيان. لطف ميكند و ما كفران. اين همه ناشايستهها چگونه
ميشود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفريم. چون ناصر است ما مستنصريم. اقرار ميكنيم كه ظالميم و
به عفو بيمنتهاي او عالميم.
همانطور كه عطايش بيحساب است(30) گذشت از خطايش نيز بيحساب است(31) كه عطا از او
و خطا از ماست.
با توجه به اين مسائل است كه امام زينالعابدين عليهالسلام عرضه ميدارد:
«من آن بندهاي هستم كه او را از معصيت نهي كردي اما مخالف نهي تو رفتار كرد... اما
اميدوار عفو تو بود و به گذشت تو ايمان داشت و اكنون خاضعانه و ذليلانه و خاشعانه و
خائفانه در پيشگاه تو ايستاده و به گناهان خود اعتراف ميكند.»
انسان مؤمن هميشه دل به عفو الهي بسته است؛ زيرا وقتي درياي عفو الهي به جوش آيد،
همه كردهها و ناكردهها را ميشويد و انسان را از لوث گناه پاك ميسازد و به لطف
خود مينوازد. از اين رو هميشه زبان حالش اين است كه:
ماييم به عفو تو تولّي كرده
و ز طاعت و معصيت تبرّي كرده
آنجا كه عنايت تو باشد، باشد
ناكرده چون كرده، كرده چون ناكرده
ابن سينا
عفو غفران الهي آنقدر زياد است كه مدام در پي بنده عاصي است تا او را در خود پيچد.
تشنه به جوي آب و خود تشنه تشنه است آب گدا خدا خدا كند، خدا گدا گدا كند
علامه حسن زاده آملي
آنانكه عفو ميكنند، لذّت عفو و غفران الهي را چشيدهاند و گُلي از باغ رحمت
چيدهاند و بهتر از آن نديدهاند. آنانكه در زندگي فردي و اجتماعي خود لحظاتي در
كنار درياي مغفرت و رحمت نشستهاند و جامهايي از سيل عظيم بخشش الهي برداشته و به
كام خود بردهاند و از سفره بيكران الهي خوردهاند. آنكه ميبخشد، بخشيده شده است
و بخشندگياش چون قطرهاي است از سيل بخشندگي الهي.
عفو خلقان همچو جو و همچو سيل
هم بدان درياي خود تا زند خيل
عفوها هر شب از اين دل پارها
چون كبوتر سوي تو آيد شها
بازشان وقت سحر پرّان كني
يا به شب محبوس اين ابدان كني(32)
اگر بنده عاصي هر از چندگاهي مرتكب عصيان ميشود و پرده عصمت ميدرد، از مرتع شيطان
ميچرد و مصالح ابليس ميخرد، نه از روي دشمني و استكبار است كه امام زينالعابدين
عليهالسلام عرض كرد:
«لا مُعَانَدَةً لَكَ، وَ لا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ».
بلكه به چشم اميد به غفران بيپايان خداوند جهان داشته و براي لحظاتي عَلَم معصيت
برافراشته، نهال نفس در مزرعه شيطان كاشته است. غفلت و گستاخي بنده شرمنده از وفور
عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوري تو غفران چشم سير
روبهان بر شير از غفو تو چير
جز كه عفو تو كرا دارد سند
هر كه با امر تو بيباكي كند
غفلت و گستاخي اين مجرمان
از وفور عفو توست اي عفولان...
عضوهاي جمله عالم ذرهاي
عكس عفوت اي ز تو هر بهرهاي
عضوها گفته ثناي عفو تو
نيست كفوش «أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو كن زين مجرمان تن پرست
عفو از درياي عفو اوليتر است(33)
7 ـ راضي و مرضي
رابطه ديگر ميان انسان و خدا، رضايت آدمي از معبود خويش است؛ زيرا انسان هيچگونه
حقّي بر خداوند ندارد تا خود را طلبكار و ذي حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف
و كرم خودش اقتضا كرده و آنچه نداده مشيت و عدالت او صلاح نديده است.
انسان بايد به تعداد تك تك اعضا و جوارح و لحظههاي زندگياش خدا را شاكر و از او
راضي باشد، بلكه به تعداد ذرّات موجودي كه با زندگي انسان در ارتباط بوده و مستقيم
يا غير مستقيم در خدمت اويند.
بنابراين، انسان حق شناس راهي براي نارضايتي از خداوند متعال ندارد. از طرفي بايد
ضمن راضي بودن از مرضي او نيز باشد؛ يعني مورد رضايت پروردگار واقع شده و او را از
خود راضي نمايد.
رضايت الهي در پيروي از احكام اوست. ايمان آوردن به فرستادگان خدا و پيروي از
فرامين رسولان الهي و كتب سماوي در حدّ توان فردي موجب رضايت الهي است. البته اين
مسأله داراي مراتبي است و هركس به ميزان قابليت خود به مرتبهاي از مراتب آن نايل
ميشود كه نهايت آن، مرحله اطمينان نفس است كه مقام انبيا و اوليا است.
قرآن كريم در اين خصوص ميفرمايد:
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً
مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي .(34)
«اي نفس مطمئن، به سوي پروردگار خود برگرد، در حاليكه تو از او راضي و او از تو
راضي است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از ديدگاه حضرت سيد الشهدا عليهالسلام رضايت الهي از بندگانش از باب لطف اوست نه
عملكرد بندگان؛ زيرا انسان هر عمل نيكي انجام دهد، به كمك خدا است. در واقع خداست
كه بندهاش را موفق به انجام كارهاي نيكي ميكند. پس كار نيك نيز توسط خدا انجام
ميشود ولي ما آن را به خودمان نسبت ميدهيم، پس ما نميتوانيم موجبات رضايت الهي
را فراهم كنيم.
مطلب ديگر اينكه، رضايت الهي اصلاً سبب بردار نيست، چه رسد به اينكه ما سبب اين
رضايت باشيم؛ زيرا خداوند خود سبب بلكه مسبّب الأسباب است. همه چيز از او متأثر
ميشود و او از چيزي متأثر نميگردد.
امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارد كه:
«خدايا! رضاي تو والاتر از آن است كه چيزي از سوي تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به
اينكه من سبب آن باشم؛ زيرا رضايت پيرو نفعي است كه به صاحب رضا ميرسد و تو
غنيتر از آني كه خودت از خودت نفع ببري تا چه رسد كه از من منتفع شوي.»
بديهي است، وقتي رضاي خدا بيعلّت باشد عطا و بخشش او نيز بيعلت خواهد بود. همچنين
قبول عبادات نيز بيعلّت است؛ زيرا عبادات ما نميتواند علّت قبولي در بارگاه ربوبي
باشد.
تا بداني تو كه اين آن علت است
كانچه آنجا ميرود بيعلت است
گر برين درگه نداري هيچ تو
هيچ نيست افكنده كمتر پيچ تو
ني همه زهد مسلّم ميخرند
هيچ بر درگاه او هم ميخرند(35)
خدايي كه بيعلت آفريده است، بيعلت روزي ميدهد و بيعلت نيز ميآمرزد.
بود خوش ديوانهاي در زير دلق
گفت هر چيزي كه در وي ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتي
ميرسم از عالم بيعلّتي
از ره بيعلّتيم آوردهاند
درجنون دولتيم آوردهاند
هر كه در بي علّتي حق فتاد
در خوشي جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نيست نيكويي ز تو
بد نبيند هيچ بدگويي ز تو(37)
كار من بيعلت است و مستقيم
نيست تقديرم به علّت اي سقيم
عادت خود را بگردانم به وقت
اين غبار از پيش بنشانم به وقت
مثنوي مولوي
رضاي محض در تسليم محض است. تسليم محض يعني خشنودي از هر آنچه اتفاق ميافتد؛ به
طوريكه آدمي در هر حال شاكر خداوند سبحان باشد. آنچه را كه وقتش نرسيده است طالب
نشود و آنچه را كه وقتش رسيده است كاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چيزي را
نخواهد، بلكه جان و دل را به خواستههاي الهي بدهد. بدين جهت امام حسين عليهالسلام
عرضه ميدارد:
«...حَتَّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا اينكه دوست نداشته باشم كه چيز پسين را به پيش و چيز پيشين را به پس بيندازي.»
انسان بايد بدانچه مقسوم است، راضي و ملزم باشد و طالب كمتر يا بيشتر از آنچه كه
هست نباشد.
از ديدگاه عارف، گله از تقسيم نوعي كفر است؛ زيرا نوعي اعتراض به عدالت يا به حكمت
قسّام علاّم است.
چونكه قسّام اوست كفر آمد گله
صبر بايد، صبر مفتاح الصله
راضيم من قسمت قسّام را
كو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهي قسمت خود ميخورند
مور و مار از نعمت او ميچرند
باش راضي گر تويي دل زندهاي
كو رساند روزي هر بندهاي(38)
8 و 9 ـ شاكر و مشكور ـ حامد و محمود
بنده را سزد كه شاكر باشد و خداي را سزد كه مشكور گردد؛ زيرا بنده منعَم است و
خدايش مُنعِم. هر نعمتي را شكري است و هر شكري خود نعمتي ديگر است. پس در هر نعمتي
دو شكر نهفته است.
چون نعمتهاي الهي بيپايان است، بنابراين، شكر اين نعمتها نيز بيپايانتر از
خودشان است. از اين رو هيچ كس را قدرت به جا آوردن شكر نعمتهاي الهي نبوده و
نخواهد بود و جناب سعدي چه نيكو گفته است كه:
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خداي آورد
ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جاي آورد(39)
يكي از علل ناتواني و عجز انسان از شكر نعمتها، اين است كه خودِ وي محصول و معلول
نعمت الهي است؛ زيرا هستي انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنين نيست كه
انسان باشد، سپس به نعمتي برسد و بخواهد شكر آن را به جا آورد. بلكه بودنش نعمتي
است و توسط نعمت الهي از عدم به عرصه وجود آمده است. بدين جهت امام حسين
عليهالسلام عرضه ميدارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردي، قبل از آنكه وجود داشته باشم.»
بنابراين، نعمت ابتدايي، همان ابتداي خلقت آدمي است. نعمتهاي بعدي بعد از هستي
يافتن انسان، هر لحظه به او رويآور ميشوند. هر يك از لوازم زندگي نعمتي است در حق
انسان زنده و به تعداد هر كدام شكري لازم است و به تعداد هر شكري كه توفيق انجامش
را يافت نيز شكري ديگر واجب است. بدين جهت همه انسانها عاجزند از اينكه شاكري
كامل براي خداوند سبحان باشند.
از اين روي، امام حسين عليهالسلام عرضه ميدارند:
«خدايا! كداميك از نعمتهاي تو را بشمارم و شكر كدام يك از عطاياي تو را بهجا
آورم؟! در حالي كه خارج از شمارش شمارشگران و علم حسابرسان است.»
نه تنها نعمتهاي الهي غير قابل شمارش بوده و در نتيجه غير قابل شكرگزاري است، بلكه
از نظر امام حسين عليهالسلام اگر آدمي طي اعصار متمادي، همه لحظات عمرش را به
شكرگزاري سپري كند نميتواند حتي شكر يك نعمت از نِعَم بينهايت الهي را به جاي
آورد، مگر به لطف الهي كه خود اين لطف لازمهاش شكري ديگر است.
بنابراين، همه از اداي شكر عاجزند، ليكن اعتراف به اين عجز خود شكري عظيم است.
شكر نعمت چون كني، چون شكر تو نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شكر شكر آمد تمام فهم كن درياب قد تمّ الكلام(40)
امام صادق عليهالسلام گفت: خداوند به موسي عليهالسلام فرمود: اي موسي مرا آن
چنانكه سزاوار من است شكرگزار. موسي عرض كرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانكه سزاوار
است شكر گزارم، در صورتي كه هر شكر من نعمتي است كه تو به من عطا فرمودهاي. خطاب
آمد: اي موسي اكنون كه دانستي كه شكرگزاريت از من است، مرا شكر كردي.(41)
انواع شكر
شكر يا زباني است يا غير زباني. شكر زباني همان سپاسگزاري به زبان است؛ مانند گفتن
جمله: «شكرا لِلّه»، شكر غيرزباني گاه به اعضا و جوارح است و گاهي به قلب.
شكر به قلب؛ يعني توجه قلبي به نعمتهاي الهي و تشكر قلبي از صاحب اين همه نعمت.
فهم اينكه هر شكري را شكري واجب است، كار قلب است. همچنين ادراك عجز از انجام
سپاسهاي لايق خداوندي نيز عمل قلبي است.
شكر به اعضا و جوارح، عبارت است از به كارگيري هر يك از اين اعضا در راهي كه خداوند
سبحان معين فرموده است. شكر دست، دستگيري از ديگران است. شكر ثروت انفاق در راه خير
است.
وجوب شكر يك امر عقلاني و خردمندانه است. آنكه نعمتي ببيند به حكم عقل بايد شكر آن
را به جاي آورد.
شكر مُنعم واجب آمد در خرد
ور نه بگشايد درِ خشم ابد
هين كرم بينيد و اين خود كس كند
كز چنين نعمت به شكري بس كند
سر ببخشد شكر خواهد سجدهاي
يا ببخشد شكر خواهد قعدهاي...
شكر نعمت، نعمتت افزون كند
صد هزاران گل ز خاري سرزند(42)
همچنين در انواع شكر گفتهاند:
شكر عوام بر طعام و لباس بود و شكر خواص بر آنچه بر دل ايشان درآيد از معاني.(43)
خاصيت شكر و اهميت آن
در اهميت و ارزش شكر همين بس كه خداوند سبحان خود را بدان متّصف كرده و خويش را
«شكور» ناميده است. شكور يعني بسيار شكرگزار. براي انسان اين افتخاري بس عظيم است
كه مشكور او (خدا) خود شكور است، كه: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ .(44)
البته شكرگزاري خداوند با شكرگزاري انسان فرق دارد. شكرگزار او پاداش دادن به شكر
انسان و به عبارت ديگر پذيرفتن سپاس بندگان شاكر است.
يكي از خواص شكر زيادت يافتن نعمت است. علي عليهالسلام فرمود:
«فِي الشُّكْرِ تَكُونُ الزِّيادَةُ»؛ «زيادي نعمت در شكرگزاري است.»(45)
خاصيت ديگر آن، نقصان نعمت است، در صورتي كه شكر بهجا آورده شود؛ يعني به عكس صورت
اوّل.
«مَنْ لَمْ يَشْكُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر كه ناسپاسي كند به زوال آن نعمت عقاب ميشود.»
اين دو كلام از حضرت امير المؤمنين، ترجمه اين آيه شريف است كه:
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ
.(47)
«اگر سپاسگزاري كنيد بر نعمتهايتان، ميافزايم و اگر ناسپاسي كنيد، يقينا به عذابي
شديد گرفتار خواهيد شد.»
شكر نعمت، نعمتت افزون كند
كفر، نعمت از كَفَت بيرون كند
بسياري از اقوام گذشته به خاطر كفران نعمت به زوال نعمت كه خود عذابي اليم است
گرفتار شدند.
قوم سبأ يكي از آن اقوام است. آنان به جاي اينكه قدردان نعمتهاي الهي گردند و از هر
نعمتي فراخور شأن آن بهرهبرداري كنند، به دام اصراف و تبذير و غفلت و گرفتار گشته
و پند پيامبران را ناديده گرفتند، بدين جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شكري چنان
غير ما حق كارگر شد در زمان
سيزده پيغمبر آنجا آمدند
گمرهان را ره نمودندي به پند
كه هلا نعمت فزون شد شكر كو
مرك شكر ار بخسبد حَرِّكُوا
قوم گفته شكر ما را برد غول
ما شديم از شكر و از نعمت ملول(48)
اين بود خوي لئيمان دني
بد كند با تو چو نيكو ميكني
كافران كآرند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خام
كارشان كفران نعمت به اكرام
يكي ديگر از خواص شكر، دوام نعمت است. شكر نعمت موجب ادامه يافتن آن نعمت و
نعمتهاي ديگر الهي در حق بنده شاكرش ميگردد. كه علي عليهالسلام فرمود:
«فِي شُكْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنين فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّكْرَ تَدُمْ عَلَيْكَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شكر كن تا نعمت بر تو مدام گردد).
پي نوشت ها:
1 . مثنوي، دفتر اول، ص14، تصحيح رمضاني.
2 . همان، ص15
3 . كليات فيض كاشاني، ص2
4 . مثنوي، دفتر دوم، ص84
5 . الرحمن : 37
6 . مثنوي، دفتر اول، ص61
7 . فاطر : 15
8 . مثنوي معنوي.
9 . نظامي، ليلي و مجنون، ص429، انتشارات امير كبير.
10 . نظامي، مثنوي، مخزن الأسرار، مقدمه كتاب، ص13
11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري، بيت 901
13 . طلاق : 3
14 . ديوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396
19 . بقره : 29
20 . الكافي، ج2، ص307
21 . همان، ص397
22 . مثنوي، دفتر دوم، ص95، تصحيح رمضاني.
23 . كليات اشعار اقبال لاهوري، ص 108
24 . آل عمران : 139
25 . كليات اقبال لاهوري، ص 111
26 . همزه : 3
27 . كليات اقبال لاهوري، ص106
28 . كليات اقبال لاهوري، ص 146
29 . كليات شمس تبريزي، ص 975، چاپ اميركبير.
30 . نور : 38 . ... وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ
الذُّنُوبَ جَمِيعاً... .
32 . مثنوي، دفتر 5 ، ص 267، تصحيح نيكلسون.
33 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحيح نيكلسون.
34 . فجر : 28
35 . منطق الطير، ص120، تصحيح دكتر مشكور.
36 . مصيبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصيبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوي، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه كتاب.
40 . مثنوي، دفتر 2، ص116
41 . اصول كافي، ج3، ص155
42 . مثنوي، دفتر 3، ص 179
43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوري : 23
45 . غرر و درر آمدي، ج4، ص402، چاپ دانشگاه
46 . غرر و درر آمدي، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهيم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدي، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.